اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "فریدون توللی"

مهتاب

در زیر سایه روشن ماه پریده رنگ
در پرتوی چو دود ، غم انگیز و دلربا
افتاده بود و زلف سیاهش به دست باد
مواج و دلفریب
می زد به روشنایی شب ، نقش تیرگی
می رفت جویبار و صدای حزین آب
گویی حکایت غم زاران رفته داشت
وز عشق های خفته و اندوه مردگان
رنجی نهفته داشت
در نور سرد و خسته ی مهتاب ، کوهسار
چون آرزوی دور
چون هاله ی امید
یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر
می خفت در نگاه
ادامه شعر

گنهکار

دل ِ من ، چنگ افسونست و هر عشق
در آن بنهاده از خود یادگاری
ز هر مهری در او افسرده یادی
ز هر مویی بر او پیچیده تاری
زرافشان ، پرگره ، شبرنگ ، بی تاب
به هم پیوسته بس گیسو درین چنگ
خمش در انتظار زخمه ی سوز
که تا خود رازها گوید به آهنگ
شبانگاهان که در تنهایی سرد
به دامن گیرم این ساز ِ کهن گوی
به زیر ِ لغزش نرم سر انگشت
هزاران یاد خوش خیزد ز هر موی
فضای خانه لرزد آنچنان گرم
که زیبا کودکانم بر سر آیند :
ادامه شعر

پاییز

دوش ، از دل شوریده سراغی نگرفتی
بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی
ای چشم و چراغ شب تاریک فریدون
افتادم و دستم به چراغی نگرفتی
پاییز ِ دل انگیز سبکسایه ، گذر کرد
بر کام دلم ، گوشه ی باغی نگرفتی
روزان و شبانت ، همه در مشغله بگذشت
لختی ننشستی و فراغی نگرفتی
در حسرت آغوش تو خون شد دل و یکروز
در بازوی من ، دامن راغی نگرفتی
بر گو چه شد ای بلبل خوش نغمه ، که از لطف
دیگر خبر از لانه ی زاغی نگرفتی
گلزار فریدونی و این طرفه که یک عمر
بوییدت و او را به دماغی نگرفتی

اکولالیا | #فریدون_توللی

ای وسوسه

امشب ، همه اشکم ، همه رشکم ، همه دردم
کو بوسه ی گرمی ، که بجوید دل سردم ؟
رسوا کنمت ، ورنه ز بیتابی دیدار
شب تا به سحر ، با دل رسوا به نبردم
دوری ز من ای گلبن سیراب و ، دل از دور
گلبوسه فشاند به سراپای تو هر دم
مهتاب تنت ، از دل این بستر خاموش
کی بردمد ، ای جفت سبکسایه که فردم
خاری شد و در جان پشیمان من آویخت
آن شکوه که پیش تو تنک حوصله کردم
صد چامه ف فروباردم از طبع زر اندود
گویی به خزان غمت ، آن شاخه ی زردم
خواهم ، که تو را گیرم و شادان بگریزم
آنگونه ، که هرگز نرسد باد به گردم
باغ گنهی ، دو رخ شیرین مرادی
ادامه شعر

سایه های شب

جغد می خواند و کابوس شب از وحشت خویش
چشمها دوخته بر شعله ی شمعی بی نور
باد می غرد و می آورد آهسته به گوش
ناله ی جانوری گرسنه از جنگل دور
آسمان تیره و سنگین چو یکی پاره ی سرب
می فشارد شب هول افکن و بیم افزا را
می کشد دست ، شب تیره به دیوار ِ جهان
تا مگر باز کند ” روزنه ی فردا ” را
می خورد گاه ، یکی شاخه ی خشکیده به شاخ
وندر آن ظمت ِ شب می گسلد بند ِ سکوت
استخوان می شکند مرگ تو گویی ز حیات
یا تنی مرده ، تکان می خورد اندر تابوت
خسته از طول ِ شب و رنج بیابان ، شبگرد
رفته در پای یکی کلبه ی فرسوده به خواب
چپق از دست رها کرده و بس اختر ِ سرخ
که روان در کف ِ باتد است ز هر سو به شتاب
گاه ، آوای مناجات ِ ضعیفی از دور
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×