اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "محمد زیار"

گیوم آپولینر

سورنجان‌ها

سبزه زهرآگین ولی زیبا بُوَد در پاییز 
گاوها حین چرا در آنجا 
نرم نرمک سَم به جسم خویشتن اندرکنند 
گل حسرت آبی و یاسی رنگ 
گل دهد در آنجا، چشم‌های تو به رنگ آن گل 
نیلگون همچو کبودی شان اند و به ماننده‌ی این پاییزاند 
ذره ذره می‌شود مسموم بهر چشم‌هایت عمر من 
کودکان مدرسه سر می‌رسند با غوغا 
تن‌شان در کرباس لبشان نغمه‌ی ساز 
می‌کنند آن طفلان گل حسرت‌ها را که شبیه‌اند به مادرهایی 
دُختِ دخترهاشان و  به رنگ پشت پلکان تُو‌ اند 

ادامه شعر

پل ورلن

آسمان بر فراز بام است

آسمان بر فراز بام 
چقدر آبی، چقدر آرام  است! 
درختی بر فراز بام 
شاخه اش را می‌جنباند. 

ناقوس در آسمان پیش چشم 
آرام، آرام طنین می‌اندازد 
پرنده ای بر درخت پیش چشم 
آواز حزن انگیز خود را سر می‌دهد. 

ادامه شعر

گیوم آپولینر

خزان نا خوش

ای خزان ناخوش و دلپسند 
آنگاه که تندباد بر گلستان‌ها بوزد 
و برف بر باغستان‌ها ببارد 

هان بیچاره خزان 
تو جان خواهی سپرد 

در سپیدی و سرشاری برف و میوه‌های رسیده بمیر 
در اوج آسمان قرقی‌ها بال می‌گسترند 
بر فراز سر ناز پریزادان سبز گیسو 
و نو باوه‌هایی که هرگز دل نسپرده‌اند 

در کوره راه‌های دوردست 
گوزن‌ها نعره زدند 

ادامه شعر

پل ورلن

در اندوه بیکرانۀ دشت

در اندوه بیکرانه دشت
برف نا پایدار همچون
دانه های شن می درخشد

آسمان تیره گون است
و هیچ پرتوی در آن نیست
آدمی گمان می برد که
زیستن و مردن مهتاب را
با چشم خود می بیند

بلوط بنان بیشه های نزدیک
در میانه بخارات آب
به کردار ابرهای گران
موج بر میدارند

ادامه شعر

شارل وان لربرگ

دریا می‌لرزد چون تافته‌ای مواج

در لابلای شب می‌لرزد، 
دریای ژرف، گنگ و قیرگون 
که نا گاه ماه در میانه‌اش می‌درخشد. 

ماه از ژرفای دریا گل‌های رنگ پریده، 
بلند و شکننده را که روی آب می‌آیند، 
می‌شکفند و نقش خود را درروشنایی نا بسودنی‌اش 
به تماشا می‌نشینند بسوی خود می‌کشد. 

با شکوفایی اسرار آمیز 
مانند یک حس فناپذیر 
سپید مشعل‌های بلند و کم فروغ خود را 
در دریا  و در مهتاب می‌گذارند. 

ادامه شعر

شارل وان لربرگ

آغازین بامداد جهان است

آغازین بامداد جهان است، 
همچون گلی آشفته، دمیده از شب، 
از نفسی نو برآمده از دریا، 
باغی آبی شکوفا می‌شود. 

همه چیز هنوز در هم است و در هم می‌آمیزد، 
جنبش برگ‌ها، آواز پرندگان، 
سُرِش بال‌ها، 
چشمه‌هایی که می‌جوشند، صدای بادها، صدای آب‌ها 
نجوای سترگی 
که با این همه از جنس سکوت است. 

ادامه شعر

شارل وان لربرگ

سبزه نرم است و انبوه

سبزه نرم است و انبوه 
زیر شاخه‌های سر خم کرده 
از بار میوه و شکوفه‌های سپید؛ 
بوی مستی‌ زا بسی سنگین است 
و سایه دلپذیر. آنجا دراز می‌کشیم؛ 
خوابی خفیف در خون جریان می‌یابد. 

و شاخه‌ها سرفرود می‌آورند، خم می‌شوند، 
و شما را با سایش‌های طولانی نوازش می‌کنند 
نوازش کنان آهسته از روی زمین 
بلند تان می کنند؛ 
و درخت شما را میان بازوان نیرومند خود می گیرد، 
درختِ شادمان و لرزان 
که در روشنی می درخشد. 

ادامه شعر

پل ورلن

دل من گریان است

دل من گریان است 
همچو باران که زَنَد بر سر شهر 
آه این رخوت و این سستی چیست 
که به ژرفای دلم راه گشود؟ 

ای صدای خوش نوای باران 
بر سر خاک به روی هر بام ! 
بهر این دل که به حزن است عجین 
ای ترانه، ای صدای باران ! 

ادامه شعر

شارل بودلر

بانوی ناخوش

ای شعر بانوی بیمار، دریغا! تو را چه می‌شود این بامداد؟
چشمانِ گود افتاده‌ات اینک لب‌ ریز از خیالاتِ شبانه است؛
و معاینه می‌بینم که بر رُخسارت جنون و هراس
سرد و خاموش یک‌به‌یک پدیدار می‌شوند.

ای ابلیس‌ بانوی سبز قبا و ای شیطان‌ بچه‌ی سرخ‌پوش
آیا هراس و عشق را از انبانِ خویش به جان‌ات فرو ریخته‌اند؟
آیا کابوس با حرکتی جبارانه و خموش
تو را در قعرِ زندان افسانه‌ییِ «منتورن» فرو غلتانده است؟

ادامه شعر

شارل بودلر

این اندوهِ غریب از کجا آمده است

می‌گفتی: «این اندوهِ غریب از کجا آمده است
که چون دریا روی صخره‌های عریان و سیاه را می‌گیرد؟»
می‌گویم: از آن دم که دل یک‌بار کینه ورزد.
زیستن دردی‌ست! این راز را همه‌گان می‌دانند.

رنجی بسیار ساده و بی‌رمزوراز
و هم‌چون شادیِ تو در چشمِ همه عیان.
پس ای زیباروی مشتاق، از پُرس‌وجو دست بدار
و کرَم نما آهسته سخن بگو، خاموش باش!

ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×