دیر هنگام 
در شبی پاییزی 
پر هستم از کلمات تو

کلماتی ابدی 
مانند زمان ، همانند ماده

برهنه ، چنان چشم 
سنگین ، به سان دست 
و درخشان ، همانند ستاره ها

کلمات تو ، سوی من آمدند 
کلماتی از قلب ذهنت 
از پوست و استخوان ات


کلمات ات ، تو را آوردند 
آن کلمات 
مادر 
زن 
و دوست بودند 

کلمات تو 
امیدوار 
غم انگیز 
مسرور 
و قهرمان بودند 

کلمات تو
انسان بودند

ترجمه ای دیگر از این شعر

در این دیرگاه
در این شب پاییزی
از کلمات تو سرشارم
این کلمات
چون زمان
چون ماده بار دارند
چون چشم، عریان
چون دست، سنگین
و چون ستارگان
درخشان

کلمات تو به من رسید
آنها از دل و اندیشه و تن توست
کلمات تو، تو را به من آورد

آنها، مادر
آنها، بانو
آنها، رفیقند
آنها، محروم
تلخ
شاد
امیدوار و قهرمانند
کلمات تو، انسانند