اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار امیلی دیکنسون (صفحه 1 از 2)

امیلی دیکنسون

می‌دانم به من بازخواهد گشت

پرنده‌ای دارم در بهار
که برایم می‌خواند
بهار به دامش می‌اندازد
اما همین که
تابستان سر برسد
و گل‌ها نمایان شوند
سینه سرخ می‌رود.
شِکوه نمی‌کنم، اما؛
می‌دانم پرنده از آن من است
با اینکه پریده و گریخته
از آن سوی دریاها
با نغمه‌ای نو، به سوی من
بازخواهد گشت
وفادار است به دستانی امن
و ماندگار در سرزمینی واقعی
که از آن من اند
گرچه حالا جدا افتاده‌اند
اما به قلب شکاکم می‌گویم
آنها از آن تواند

ادامه شعر

امیلی دیکنسون

این مرگ است که مرا در بر گرفته 

آفتاب آرام آرام غروب کرد 
و نشانی از ظهر نبود 
برفراز ده به نظاره نشستم 
نیمروز، خانه به خانه پیدا بود 
غروب به آهستگی در تاریکی محو می‌شد 
ردّی از شبنم بر چمن‌ها نبود 
تنها قطرهای بر پیشانی‌ام فروافتاد 
و بر صورتم غلتید 
پاهایم، هنوزغرق خواب بودند 
انگشتانم بیدار 
اما جسمم 
اینچنین کوچک چرا به نظر می‌آمد؟ 

ادامه شعر

امیلی دیکنسون

پیام چشم ِ مانده بر خلیج

چه غرق بحر باشد زورق من 
چه رویاروی طوفان‌ها؛ 
مسحور جزایر، 
فرو افکنده بادبان ِ رام؛ 
کدام جادو مهار 
گرفته ست او ؛ 
پیام چشم ِ مانده بر خلیج 
این است

امیلی دیکنسون

فرصتی برای نفرت نبود

فرصتی برای نفرت نبود
چراکه مرگ مرا باز می داشت از آن
و زندگی چندان فراخ نبود
که پایان دهم به نفرت خویش.

برای عشق ورزیدن نیز فرصتی نبود
اما از آن جا که کوششی می بایست
پنداشتم ،اندک رنجی از عشق
مرا کافی ست.
ادامه شعر

امیلی دیکنسون

قلب! ما او را فراموش می کنیم

قلب! ما او را فراموش می کنیم
تو و من، امشب!
تو باید حرارتش را فراموش کنی
و من روشنایی اش را
وقتی فراموشش کردی
لطفا به من بگو
عجله کن
اگر تاخیر کنی
ممکن است باز هم به یادش بیاورم
ادامه شعر

امیلی دیکنسون

اگر در پاییز می آمدی

اگر در پاییز می آمدی،
تابستان را جارو می کردم
با نیمی خنده، نیمی ضربه،
آنچه زنان خانه‌دار با مگسی می‌کنند.

اگر تا یکسال دیگر می‌دیدمت،
ماهها را بدل به توپ‌هایی می‌کردم،
و در کشوهای جداگانه می‌گذاشتم،
تا زمانشان برسد.

اگر قرن ها تاخیر می‌کردند،
با دست می‌شمردمشان،
و آنقدر از آنها کم می‌کردم،
که انگشتانم به جزیره ون دیمنس* بیفتد.
ادامه شعر

امیلی دیکنسون

من هیچکسم! تو کیستی؟

من هیچکسم! تو کیستی؟
آیا تو نیز هیچکسی؟
پس اینگونه ما دوتاییم، فاش مکن
زیرا تبعیدمان می‌کنند
چقدر ملالت آور است کسی بودن
چقدر مبتذل بمانند قورباغه‌ای
تمام روز یک بند اسم خود را برای لجن زاری ستایشگر، تکرار کردن
ادامه شعر

امیلی دیکنسون

امید چونان پرنده ایست

امید چونان پرنده ایست
که در روح آشیان دارد
و آواز سر می‌دهد با نغمه‌ای بی‌کلام
و هرگز خاموشی نمی‌گزیند
و شیرین‌ترین آوایی‌ست که
در تندباد حوادث به گوش می‌رسد
و توفان باید بسی سهمناک باشد
تا بتواند این مرغک را
که بسیار قلب‌ها را گرمی بخشیده
از نفس بیندازد
ادامه شعر

امیلی دیکنسون

مستی ام از آن شراب تازه بود

می توانم در اندوه دست و پا بزنم
در همه ی برکه هایش
به آن عادت کرده ام
اما کوچک ترین تکان خوشی
پاهایم را سست می کند
و همچون مستان راهم را نمی شناسم
مگذار کسی خنده ای کند
مستی ام از آن شراب تازه بود
همین!
ادامه شعر

امیلی دیکنسون

پرنده‌ی امید

پرنده‌ی امید
امید، چیزی است بالدار
که بر روی ما می نشیند
و روز و شب
آوازی می خواند که هیچ کلامی ندارد

اما هرگز نیز قطع نمی شود
حتی در میان بادها و طوفان
شیرین ترین قسمت این آهنگ
همچنان به گوش می رسد

و طوفانی بس گران باید تا پرنده ی کوچکی را که
با چنین گرمی و شورانگیزی نغمه سرایی می کند
به خاموشی وادارد.
ادامه شعر

Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×