اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار لنگستون هیوز (صفحه 1 از 2)

لنگستون هیوز

دموکراسی

با ترس یا با ریش گرو گذاشتن
دموکراسی دس نمیاد
نه امروز نه امسال
نه هیچ وخت ِ خدا.

منم مث هر بابای دیگه
حق دارم
که وایسم
رو دوتّا پاهام و
صاحاب یه تیکه زمین باشم.
دیگه ذله شده‌م از شنیدن این حرف
که: «ــ هر چیزی باید جریانشو طی کنه
فردام روز خداس!»
من نمی‌دونم بعد از مرگ
آزادی به چه دردم می‌خوره،
من نمی‌تونم شیکم ِ امروزَمو
با نون ِ فردا پُر کنم.

ادامه شعر

لنگستون هیوز

دورگه

آقام یه سفید پوس بودش 
و ننم یه کاکا سیا. 
اگه یه روزی آقا مو نفرینش کردم، 
(حالا) نفرینمو پس می‌گیرم. 
اگه یه روزی‌ام ننه مو عاقش کردم 
و خواستم که بره به درک ، 
از اون خواسته‌ی پلیدم پشیمونم 
و حالا می‌خوام که عاقبت به خیر بشه… 
آقام، تو یه خونه ی گنده ،کلنگشو به زمین زد 
و ننم تو یه آلونک، ریق رحمتو سر کشید. 
موندم، من که نه سیفیدم نه سیا ، 
کجا کپه‌ی مرگمو می‌گذارم . 

لنگستون هیوز

دختر خاموش

تو را به شبی بی ستاره مانند کردم
نه به خاطر چشمانت
تو را به خوابی بی رویا مانند کردم
نه بخاطر آوازهایت

لنگستون هیوز

نیمکت

من رو نیمکت پارک زندگی می کنم
تو اما توی خیابونای بالاشهر
یه جهنم فاصله است
بین ما دو نفر
من یه پول سیا گدایی می کنم برای شام
تو یه کلفت داری و یه نوکر
اما دارم از خواب بیدار میشم
بگو ببینم نمی ترسی
ادامه شعر

لنگستون هیوز

بیداد

اینک رویاها
برای رویا پردازها
دست نیافتنی اند
همچنان که ترانه ها
برای ترانه­ خوان ها.
شب تاریک و آهن سرد
بر شماری از سرزمین­ها
چیره می شود
اما رویا
باز خواهد گشت
و ترانه
قفس خود را در هم می شکند

لنگستون هیوز

مردم من

شب زیباست
چون چهره های مردم من
ستاره­ ها زیبایند
چون چشم های مردم من
زیباست، همچنان، خورشید
زیباست، همچنان، روح مردم من.

لنگستون هیوز

در سکوت تو

تنها از سکوت تو
پیش از آن که سخن گویی
هر آنچه را که باید، در می یابم
بی آنکه واژه ای از تو بشنوم
در سکوتت
هر نغمه ای که آرزو می کنم
به گوش می رسد

اکولالیا | #لنگستن_هیوز

لنگستون هیوز

عشق ستاره ای درخشان است

عشق
گوجه ای رسیده است
روییده بر درختی باشکوه
و طلسم جادویش
هرگز به تو مجال بودن نمی دهد

عشق ستاره ای درخشان است
چشمک زنان در آسمان های دوردست جنوب
و شعله های سوزانش
همواره چشم هایت را می آزارد
ادامه شعر

لنگستون هیوز

دنیای رویای من

من در رویای خود دنیایی را می‌بینم
که در آن هیچ انسانی
انسان دیگر را خوار نمی‌شمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاه‌هایش را می‌آراید.
من در رویای خود دنیایی را می‌بینم که در آن
همه‌گان راه گرامی ِ آزادی را می‌شناسند
حسد جان را نمی‌گزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی‌کند
من در رویای خود دنیایی را می‌بینم که در آن
سیاه یا سفید
از هر نژادی که هستی
ادامه شعر

Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×