در طبقه‌ی دوم نشسته‌ام
و قوز کرده در پژامه‌ی زردم
هنوز تظاهر می‌کنم که یک نویسنده‌ام
در ۷۱ سالگی
این غم لعنتی رهایم نمی‌کند
و زندگی تک‌تک سلول‌های مغزم را
تحلیل برده است
ردیف کتاب‌ها پشت سرم است
موهای تُنُکم را می‌خارانم
و به دنبال کلمه‌ها می‌گردم
سال‌هاست که زن‌ها و منتقدها و دانشگاه‌ها را از خود رنجانده‌ام
وزغ‌های عوضی
به زودی جشن خواهند گرفت

بی‌دلیل ستایش شده
شرم‌آور
منحرف
دست‌هایم در صفحه کلید مکینتاشم شناور می‌شود
همان عزیزی که من را
از خیابان‌ها و نیمکت پارک‌ها جمع کرد
درس‌ها از اتاق‌های ارزان قیمت گرفته‌ام که فراموشم نمی‌شود

این‌جا در طبقه‌ی دوم نشسته‌ام
و قوز کرده در پیژامه‌ی زردم
هنوز تظاهر می‌کنم که یک نویسنده‌ام

خدایان به زمین لبخند می‌زنند
خدایان به زمین لبخند می‌زنند
خدایان به زمین لبخند می‌زنند

ازکتاب سوختن در آب، غرق شدن در آتش