اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "#سهراب_سپهری"

سهراب سپهری

و چه تنها من

ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز.
غم ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره دوست.
من هستم، و سفالینه تاریکی ، و تراویدن راز ازلی.
سر بر سنگ ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر، و روانی که پر از ریزش دوست.
خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته زیست، و چه تنها من !
تنها من ، و سر انگشتم در چشمه یاد ، و و کبوترها لب آب.
ادامه شعر

سهراب سپهری

تو ناگهان زیبا هستی

کوهساران مرا پر کن ای طنین فراموشی
نفرین به زیبایی آب تاریک خروشان که هست مرا
فرو پیچد و برد
تو ناگهان زیبا هستی اندامت گردابی است
موج تو اقلیم مرا گرفت
ترا یافتم آسمان ها را پی بردم
ترا یافتم درها را گشودم شاخه ها را خواندم
افتاده باد آن برگ که به آهنگ وزش‌هایت نلرزد
مژگان تو لرزید رویا درهم شد
تپیدی : شیره گل بگردش آمد
بیدار شدی : جهان سر بر داشت جوی از جا جهید
براه افتادی : سیم
جاده غرق نوا شد
در کف تست رشته دگرگونی
ادامه شعر

سهراب سپهری

رنگی کنار شب بی حرف مرده است

رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این
شکست رنگ
از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی باک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژواک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های در هم پندارش
ادامه شعر

سهراب سپهری

مرا تنها گذار

شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم
سپیدی های فریب
روی ستون های بی سایه رجز می خوانند
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته
او را بگو
ادامه شعر

سهراب سپهری

خواهم آمد و پیامی خواهم آورد

روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد
در رگ ها، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید

خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ !
دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت
جارخواهم زد: ای شبنم ، شبنم ، شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست ، دب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
ادامه شعر

سهراب سپهری

کودکی رو به این سمت می آید

این وجودی که در نور ادراک
مثل یک خواب رعنا نشسته
روی پلک تماشا
واژه هایی تر و تازه می پاشد.
چشم هایش
نفی تقویم سبز حیات است.
صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است.
سال ها این سجود طراوت
مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست.
صبح ها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می برد،
من برای دهان تماشا
میوه کال الهام میبردم.
ادامه شعر

سهراب سپهری

چه درونم تنهاست

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب.
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط
نور در کاسه مس ، چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره من پیداست
چیزهایی هست ، که نمی دانم
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج ، من پرواز بال و پرم
راه می بینم در ظلمت ، من پرواز فانوسم
من پرواز نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست

اکولالیا | #سهراب_سپهری

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×