اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "#سودابه_مهیجی"

سهام الشعشاع

صبح فردا ما قهوه نخواهیم نوشید

صبح فردا ما قهوه نخواهیم نوشید
و هیچ دسته گلی به میعادگاهمان نخواهد آمد
با اوهام غربت خود به خواب می رویم
هرکداممان
در شب سرما
در بستر خود غرق خواهیم شد
و سپس ؟

سپس
جای بوسه ها برگونه ها خواهد خشکید
و در هم‌آغوشی
عشق بلند بالا انکار خواهد شد
فردا
مهتاب در حوض ایوان‌هایمان شاخ و برگ در می‌آورد
و نورش، شال می‌بافد
برای دختر امواج
ادامه شعر

سهام الشعشاع

مرا کسی به سویت نیاورد

مرا کسی به سویت نیاورد
فقط راه‌ها به تو رساندند مرا
چرا که زندگی به فصل‌ها منتهی می‌شود
و من خارهای روز قیامتم را رویانده و
از وهم و خیال خویش به هوش آمده‌ام
تا راهم مرا دریابد
وقتی که شهرها مرا عوض کردند
سایه‌ام را به جایم نشاندند
روزگار گذشت
خاطراتم را تلنبار می‌کنم
تا گلهای عمر را از بیراهه های پژمرده بگذرانم
و از مرگ تو گذرگاهی بسازم
باشد که دنیا اسب های سپاهم را بدان سو بفریبد
آنجا که زنان عاشق وسوسه هایشان تیرآسا پرتاب می‌شود
اندک من فراوانی آنها را دور خواهد کرد
گناهی نکرده ام که آینه ها نادیده ام بگیرند
ابعادم با عشق آمیخته می شود
و داغ عشق های باستانی راه را برای ذره ذره شدنم باز کرده
تا مرا بیفزاید
ادامه شعر

سهام الشعشاع

به شب که مرا با تو آشنا کرده

به شب که مرا با تو آشنا کرده
توسل می جویم
باشد که مرا بشنود
باشد که در تمام طول بیداری با من باشد
آه ای شب نزدیک
روح مرا بگیر و برایش ببر
به او بگو
این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رویای تو
که از آتش و لهیب حکایت می کند
تو که خود زیباترین کلمات و شب هایی
کیستی تو ؟
امان از سستی واژگانم امان از ناتوانی ام
امان از برباد رفتنم در تو
کیستی تو ؟
ادامه شعر

سهام الشعشاع

این پیراهن

عاشق این پیراهنم که با هم خریدیم
و در روز جشن عشق به تن کردم تا بدل به شمع شوم
شمعی که چون دست بر شعله اش گذاری
سیل آسا جاری می شود
این لباس را پوشیدم تا شهوتها را در سایه ی فریاد پنهان سازم
و با تمدن پیکری زیبا
به قلعه ی عشقبازی خود بگریزم
عشق در این لباس مشتاقانه خوشبخت می شود
و چشم تمام عاشقان مراقب این پیکر پرشور است
اکنون می دانم چه زیباست لباسم
و چه معناها دارد دلربایی در عشق
یکبار که انگشتان محرم تو مرا دریافت
پیراهنم گرما را تلفظ کرد و به آخرین نفسها برخورد.
ادامه شعر

سهام الشعشاع

اشتیاقم به تو مرا بی‌نهایت می‌کند

برای زمانه ای دیگر مرا آفریده اند
که مثل گردنبند گلها نگارینم.
بر دستانم نهضت زن بودن برپا شده
و در سرم هزاران دیوان شعر است
مردم سروده هایم را افکار دیوانگان می خوانند
و من
با آنچه در سینه ام مرا سنگدل کرده
دنیا را دیگرگون می کنم
من آن زنی هستم
که برای آنکه دوستش دارم زنده ام
و تمام آنان را که فروختندم و به نامم خیانت کردند
ترک گفته ام
اشتیاقم به تو مرا بی نهایت می کند
و چون در اندیشه ام سایبان برمی افرازی
بدل به باران عشق می گردم
که اگر مرا تکثیر کنی
صبح هنگام شکوفه های باغ و بستان خواهم بود
و هرگاه دستانت آبی برخاک بیفشاند
قد می کشم.
ادامه شعر

سهام الشعشاع

تمامش نکن

تمامش نکن
ادامه بده من خواهانم
که تو خم شوی همچون “ی” در “لیلِ” درخشان
یا مثل فاصله ها در میان کلام عشاق
برف آه مرا ذوب کن
ادامه بده که برخی کلمات محکم ترند
برای بافتن لباس عشق بر اندام شهوتناک
تمامش نکن

اکولالیا | #سهام_الشعشاع
ترجمه از #سودابه_مهیجی

کارم به پایان نرسیده
ادامه بده که مشتاقم
که چون یا در رقص خم شوی در این شب زیبا
یا بسان فاصله ها در سخنان دلدادگان
تو برف ناله ام آب می کنی
ادامه بده
برخی سخنان سرشار از تجربه اند
در بافت جامه ی عشق
بر قامت برازنده

اکولالیا | #سهام_الشعشاع
ترجمه #صفدر_شاکر از همین شعر

سهام الشعشاع

آینه ها مثل لمس مرا پوشاندند

عمری در آینه نگریسته ام
اما خود را نمی بینم
دیگر به صورت خود دزدیده نمی نگرم
گویا سایه ام مرا فروگرفته است
و یا خرمای نارس آرزو زیر زبانم خشکیده.
هیچ لباس عروسی در کمد نیست
که آرزوها را به چشمه ی روحم بازگرداند
و اعضای تنم
شیهه هایشان پرامتداد ، تکثیر شده ست
اما آن اسب نر
پشت دهکده ی رویاهای تشنه ی من
ناپدید گشته
و پیش رو
پیردختران تنهایی ام پدیدار ند
که سایه های نبودنشان
راز زمان را محو می کند
سرشت آینه خیانت است و سرشت اش
ما را از یکدیگر دور میکند
همچون معناهای بیگانه باهم
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×