مدتی ست مدید که می‌کوشم اینجا زندگی کنم،
در اتاقی که تظاهر می‌کنم به آن علاقه‌مندم،
میز، اشیا بی‌غم و غصه و پنجره
که در انتهای هر شب به سبزه‌زاری گشوده می‌شود،
و قلب توکا که در پیچک تاریک می‌تپد،
نور همه جا بر سیاهی دیرین چیره می‌شود.

ادامه شعر