مدتی ست مدید که میکوشم اینجا زندگی کنم،
در اتاقی که تظاهر میکنم به آن علاقهمندم،
میز، اشیا بیغم و غصه و پنجره
که در انتهای هر شب به سبزهزاری گشوده میشود،
و قلب توکا که در پیچک تاریک میتپد،
نور همه جا بر سیاهی دیرین چیره میشود.
مدتی ست مدید که میکوشم اینجا زندگی کنم،
در اتاقی که تظاهر میکنم به آن علاقهمندم،
میز، اشیا بیغم و غصه و پنجره
که در انتهای هر شب به سبزهزاری گشوده میشود،
و قلب توکا که در پیچک تاریک میتپد،
نور همه جا بر سیاهی دیرین چیره میشود.
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑