از برایِ تو
پشتِ سر گذاشتم
بیشه‌یی که مالِ من بود
جنگلِ گُم‌ شده‌ام،
سگ‌های بی‌قرارم،
سال‌های پُربارِ زندگانی‌ام،
سال‌هایی که
تبعید شده‌اند به زمستانِ حیاط.

پشتِ سر گذاشته‌ام
رعشه‌‌ای، تکانی
درخششی از آتشی نافرونشانده،
سایه‌ام را
که باقی گذاشته‌ام‌
در چشمانِ به‌خون‌نشسته‌ی وداع.

ادامه شعر