وقتی از سفرهای زیادی بازگشتم، 
سبز و معلق ماندم 
میان خورشید و جغرافیا – 
من دیدم که بال ها چگونه کار می‌کنند، 
و عطرهای چگونه پراکنده می‌شوند 
توسط تلگراف پرها ، 
من از بالا مسیر را دیدم، 
چشمه و کاشی سقف ها را، 
ماهیگیران در تجارتشان ، 
تمبان های حبابی; 
من همه اینان را از آسمان سبزم دیدم. 
الفبای بیشتری نداشتم 
نسبت به پرستوها در مسیرشان ، 
آب ناچیز و درخشان 
از پرنده ای نحیف در آتش 
که از گرده می‌رقصد