اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "پویا بنایی"

مارتینوس نایهوف

تنها

چشمان شب، به پنجره خیره شده است.
آن پایین، در خیابان اسب‌ها چهارنعل می‌تازند.
از اشیاء، دیگر چیزی بیش از یک نام باقی نمانده است.
و من دیگر چیزی فراتر از چهره‌ای اندوهگین نیستم.

مهتاب آواز می‌خواند، خون من بیدار است تا برقصد،
و آن‌هنگام که می‌رقصم، سایه‌ام نیز با من می‌رقصد،
سایه، سایه‌ی من، تنها همدم من،
ما می‌رقصیم ـ  ببین! من چیزی بیش از تو نیستم.

من آدمی خاموشم که خدا با او بازی می‌کند،
آنچنان که زندگی را به شکل جنون می‌بینم،
اما گاه‌گاهی همه چیز پاک و خوب است.

ادامه شعر

مارتینوس نایهوف

هر انسانی یک باغبان است

گل‌ها در بستر تاریک خاک روییده‌اند،
چون تکه‌های چینی شکسته.
خدا ما را به دنیا آورده است
نه، زندگی نمی‌تواند بمیرد.
هر انسانی یک باغبان است،
هر انسانی یک گورکن است،
و ما اینجا آرام و ژرف
گودالی می‌کنیم برای جسدمان.
اما زندگی بیش از حد سخت و محکم است
که بتوان گوری کند،

ادامه شعر

مارتینوس نایهوف

پس از یک سال

در این بامدادان، درمی‌یابم
که شب‌هایمان،
آبستنِ خلسه‌ای عمیق بوده‌اند
و روزهایمان،
تابناک و سنگین از انعکاس افکارمان.

بر فراز تشویش شب‌های تار
و روزهای روشن،
ما ایستاده‌ایم،
بر بلندای سال
و می‌نگریم به ابدیتی سخت
که از پیِ چرخش جهانمان
نرم می‌شود.

ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×