بند ناف را دوباره نمیتوان بَست
تا زندگی دیگر بار در آن جریان
یابد.
اشکهای ما هرگز کاملاً
خُشک نخواهد شد.
اولین بوسهی ما اکنون روحی است،
که سرگشته در دهانمان میگردد، بدان هنگام که آنها
در نسیان محو میشوند.
ادامه شعر
بند ناف را دوباره نمیتوان بَست
تا زندگی دیگر بار در آن جریان
یابد.
اشکهای ما هرگز کاملاً
خُشک نخواهد شد.
اولین بوسهی ما اکنون روحی است،
که سرگشته در دهانمان میگردد، بدان هنگام که آنها
در نسیان محو میشوند.
ادامه شعر
چشمهای من
این جزیرهها که در تصرف غم است
این جزیرهها که از چهارسو محاصره است
در هوای گریههای نمنم است
گرچه گریههای گاهگاه من
آب میدهد درخت درد را
برق آه بیگناه من
ذوب میکند
سد صخرههای سخت درد را
فکر میکنم
عاقبت هجوم ناگهان عشق
فتح میکند
پایتخت درد* را
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
اردیبهشت ۶۷
*این ترکیب، نام دفتر شعری از پل الوار نیز بوده است.
زندگی
تو از چه رو به من اعطا شدی
ارمغان اتفاق
ای هدیهی عبثْ
زندگی !
و از چه رو به سِرِّ تقدیر
محکومی به زنجیر مرگ
کیست که از روی عداوت
مرا از نیستی خوانده
روحم را لبریز شور و
عقلم را سرشار تردید ساخته
ولی در فرارویم
دِریغ از هدفی
ادامه شعر
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
شهری فریاد میزند:
آری
کبوتری تنها
به کنار برج کهنه میرسد
میگوید:
نه.
بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
گل ساعت
مرگ روزها و اطلسی ها را
میگوید
این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
که آواز
در پشت دروازههای گمان
خواهد مرد
ادامه شعر
رفتم راستهى پرندهفروشها و
پرندههایى خریدم
براى تو اى یار
رفتم راستهى گلفروشها و
گلهایى خریدم
براى تو اى یار
رفتم راستهى آهنگرها و
زنجیرهایى خریدم
زنجیرهاى سنگینى براى تو اى یار
ادامه شعر
دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام
کمی خسته ام ، کمی شکسته
کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام
تنها خوبم هایی روی زبانم چسبانده ام
مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیونها بار به حافظه ام سر می زنم
و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم ، من را می ترساند
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑