به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پکبازی معصومانه گرگ ومیش
شبکور گرسنه چشم حریص
بال می زد.
به پرواز شک کرده بودم من.
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.
ادامه شعر
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود،
و در پکبازی معصومانه گرگ ومیش
شبکور گرسنه چشم حریص
بال می زد.
به پرواز شک کرده بودم من.
سحرگاهان
سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ
در تجلی بود.
ادامه شعر
ای دوست
درازنای شب اندوهان را
از من بپرس
که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
رقصیده ام
و طول راه جدایی را
از شیون عبث گامهای من
بر سنگ فرش حوصله ی راه.
که همپای بادها
در شهر و کوه و دشت
ادامه شعر
تا کی کشم جفای تو ؟ این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد
هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا
محروم از عطای تو، این نیز بگذرد
ادامه شعر
صبح است! ساقیا! قدحى پُر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد، شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانى شود خراب
ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن
خورشید مى، ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبى، ترکِ خواب کن
روزى که چرخ از گِل ما کوزهها کند
زنهار! کاسه ی سر ما پر شراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده ی صافى خطاب کن
کار صواب باده پرستی ست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
اکولالیا | #حافظ_شیرازی
می خواستم همه کارهایم را بکنم
و سر فرصت به دنبال او بروم
می خواستم اول
دنیا را عوض کنم
کتاب هایم را بنویسم
اسم و رسم به هم بزنم
برنده شوم
و بعد با دست های پر به دنبالش بروم
خبر نداشتم که
عشق منتظر آدم ها نمی ماند
اکولالیا | #گلی_ترقی
از کتاب درخت گلابی
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت
گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای
زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه ی دیدار نزدیک است
همه گویند که: تو عاشق اویی
گرچه دانم همه کس عاشق اویند
لیک میترسم، یا رب
نکند راست بگویند؟
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
ادامه شعر
او یک نگاه داشت
به صد چشم می نهاد
او یک ترانه داشت
به صد گوش می سرود
من صد ترانه خواندم و
نشنود هیچکس
من صد نگاه داشتم و
دیده ای نبود
اکولالیا | #نصرت_رحمانی
بر ماسه ها نوشتم
دریای هستی من ، از عشق توست سرشار
این را به یاد.
بسپار!
بر ماسه ها نوشتی
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکی است؛
اما…
به باد بسپار
اکولالیا | #فریدون_مشیری
به ندرت اتفاق می افتد
شاعری
به بودن یا نبودن واژه ای به یک اندازه مشکوک باشد
تاریخ که برعکس شود از جنگ بر می گردیم
و گنج هایی که در تو دفن شده است را خیرات می کنی
در سرزمینی که گندم های دیمش مزه گوگرد می دهد
وسر در کوچه هاش، با هزاران پلاک
از اسمت رونمایی می کنند
ما با شنا سنامه هایمان به جنگ نرفتیم
که با پلاک هایمان زندگی کنیم
ریه هایمان را از سر دشت پر کنیم
چند هیروشیما ی دیگر در خودمان دفن کنیم
سر از بگرام در بیاوریم
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑