دیوانهوار پشت سرش دویدم
از پلههای پایین رفتم
فریاد زدم : شوخی بود، باور کن
از پیش من نرو
لبخندی ترسناک چهرهاش را پوشاند
به سردی گفت:
در باد نایست، سرما میخوری
ادامه شعر
دیوانهوار پشت سرش دویدم
از پلههای پایین رفتم
فریاد زدم : شوخی بود، باور کن
از پیش من نرو
لبخندی ترسناک چهرهاش را پوشاند
به سردی گفت:
در باد نایست، سرما میخوری
ادامه شعر
چگونه فراموش کنم که جوانی من چطور سرد و خاموش گذشت؟
چگونه زندگی روزمره جای همه چیز را گرفت
و عمرم مثل دعای یکشنبهی کلیسا ، یکنواخت و خسته کننده سپری شد؟
چه راهها دوشادوش آنکس رفتم که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها دلم هوای آنکس کرد که دوستش داشتم
حالا دیگر راز فراموشکاری را از همهی فراموشکاران بهتر آموختهام
دیگر به گذشت زمان اعتنایی نمیکنم
اما آن بوسههای نگرفته و نداده
آن نگاههای نکرده و ندیده را که به من باز خواهد داد؟
ادامه شعر
و اینک تنها مانده ام
به شمردن روزهای پوچ
آی دوستان بی قید من
آی قوهای من
به ترانه ای فرایتان نمی خوانم
و به اشک بازتان نمی گردانم
اما غروب ها به ساعت اندوه
در نیایشی به یادتان می آورم
تیر مرگ به ناگاه می رسد
از شما یکی افتاد
و زاغ سیاه دیگری
مشغول بوسیدنم شد
ادامه شعر
می نوشم برای خانه ی ویران
برای زندگی قهرآلود خود
برای تنهایی
در حین با هم بودن
و برای تو من مینوشم
برای دروغ لبهای خیانتگرت به من
برای سرمای بیجان چشمانت
برای آن که دنیا زمخت و بیرحم بود
و برای آن که خدا هم نجاتمان نداد
ادامه شعر
جدائی تاریک است و گس
سهم خود را از آن میپذیرم ، تو چرا گریه میکنی ؟
دستم را در دست خود بگیر و بگو که در یادم خواهی بود
قول بده سری به خوابهایم بزنی
من و تو چون دو کوه ، دور از هم جدا از هم
نه توان حرکتی نه امید دیداری
آرزویم اما این است که
عشق خود را با ستارههای نیمه شبان به سویم بفرستی
ادامه شعر
خانه سفیدت را ، باغ آرامت را ترک خواهم گفت
و زندگیم را تهی و پاک خواهم کرد
آنگاه تو را در شعرم خواهم ستود
آن گونه که هیچ زنی تا حال نکرده است
و همیشه پاره ای خواهم بود از زندگی تو
از بهشتی که برایم ساختی
گرانبها ترین ها را خواهم فروخت
عشق ات را ، نازک اندیشی ات را
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده
و با هر روزی که می گذرد
مرا بیشتر اسیر خودت می کنی
اما ای دوست جدی من
احساس من به تو
نبرد آتش و آهن است
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
می دانم تو پاداشی هستی
برای سال های رنج و عذاب من
برای این که هرگز دل
به لذات حقیر مادی نبستم
برای آن که هیچ گاه به عاشقی نگفتم
تو تنها عشق منی
و برای اینکه بدی دیدم و بخشیدم
تو فرشته جاودانی من خواهی بود
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
عاقبت
همهی ما
زیر این خاک
آرام خواهیم گرفت
ما
که روی آن
دمی به همدیگر
مجال آرامش ندادیم
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
بیا و سراغی از من بگیر
می دانم باید جایی در این نزدیکی ها باشی
بیا که تنهای تنهایم
در حسرت صدای بال کبوتر پیام
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑