چشم هایم را می بستم و
می شمردم تا صد
برو
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر ساحل
و از مسیر نگاه لاک پشت ها
پیدا می کردم
چشم هایم را می بندم و
می شمارم تا صد
برو
قایم شو
ادامه شعر
چشم هایم را می بستم و
می شمردم تا صد
برو
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر ساحل
و از مسیر نگاه لاک پشت ها
پیدا می کردم
چشم هایم را می بندم و
می شمارم تا صد
برو
قایم شو
ادامه شعر
دیروز در خیابان
زنی که چشمانش هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت
لبخند زد به من
آهسته نزدیک شد
و با صدایی که هیچ شباهتی به صدای تو نداشت
صمیمانه پرسید :
ما یک دیگر را کجا دیدهایم ؟
در آن قصهی ناتمام نبود ؟
ادامه شعر
از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می سرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان
اکولالیا | #واهه_آرمن
هرگز به دستش ساعت نمیبست
روزی از او پرسیدم
پس چگونه است سر ساعت به وعده میآیی؟
گفت: ساعت را از خورشید میپرسم
پرسیدم: روزهای بارانی چهطور؟
گفت: روزهای بارانی
همه ساعتها ساعت عشق است
راست میگفت
یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود
اکولالیا | #واهه_آرمن
تاریک شده بود
برای تازه شدن
باید از خانه بیرون می زدم
مادرم گفت: مواظب باش
بیرون سگ کشی ست
اکولالیا | #گئورک_امین
برگردان #واهه_آرمن
صبح تو را در فروشگاه دیدم
هلو و زردآلو سوا میکردی
گفتی برای یک مهمان است.
تمام روز
در انتظار زنگ تلفن بودم
اکولالیا | #گئورک_امین
برگردان #واهه_آرمن
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑