آسمان کشتگاه ماست،
شخم خورده به کار سخت موتورها،
در سیمای شب ،
به زیر فدا شدن رؤیاهامان
رؤیا دیده به جلجتا و بر هیمههای مرده سوزان،
به زیر سقف جهان که توفالهایاش را
باد کنده و، برده و اینک باران، باران، باران،
میان ِ خانهی ما، آنگاه که خفاشهای کور
میچرخند در آسیابهای آبی.
چه کسی آن جا میزیست؟ دستان ِ چه کسی منزه بود؟
چه کسی افروخته شد در سیب
از روحی به ارواح دیگر؟
پناه برده به پر و بال پولادین، دستگاهها
هوا را میکاوند، عقربهها و اندازهگیرها
پهنای ابر را میسنجند، و عشق
میخراشد زبان از یاد رفتهی دل ما را:
کوتاه و بلند بلند … . تگرگ
ساعتی میکوبد بر طبل گوش ما
که به فالگوشی و پیروزی، روی میگرداند از ما.
ادامه شعر