غریبم؛
در این شهر،
نه زیبایی است که تسلایم دهد
نه چهره ای آشنا
در انتظار شنیدن صدای یک قطارم
دو چشمم
دو چشمه
اکولالیا | #اورهان_ولی
ترجمه از #شهرام_شیدای
کتاب رنگ قایق ها مال شما
غریبم؛
در این شهر،
نه زیبایی است که تسلایم دهد
نه چهره ای آشنا
در انتظار شنیدن صدای یک قطارم
دو چشمم
دو چشمه
اکولالیا | #اورهان_ولی
ترجمه از #شهرام_شیدای
کتاب رنگ قایق ها مال شما
هیچ کدام مال او نیست
اما هر یک نام غمانگیزی دارد:
«صبح اردیبهشت»
«پس از باران»
و
«رقص»
هر بار که نگاهشان میکنم
بغض گلویم را میگیرد
ادامه شعر
بعد از آن پیکهای شراب
پس از آن ظرفهای میوه
فراموشمان شد نغمهای با هم سر دهیم
در آن غروب جداییمان
به شهادت ستارگان شبانگاهی
ما باز هم آواز میخواندیم
اما
دیگر به تنهایی
ادامه شعر
او خوابیده است به پشت
دامنش اندکی بالا رفته
یک دستش زیر سرش، زیر بغلش پیداست
و دست دیگرش روی سینه
میدانم منظوری ندارد
لعنت بر شیطان
میدانم
ادامه شعر
وقتی داشتیم دُم بادبادکی را می چسباندیم
که با هم درستش کرده بودیم
تپش قلب کوچکت را می دیدم
حتا از فکرم هم نمی گذشت
که احساساتم را به تو بگویم
آیا هنوز در قید حیاتی؟
اکولالیا | #اورهان_ولی
از کتاب رنگ قایق ها مال شما
ترجمه از #شهرام_شیدایی
تمام زن های زیبا فکر کرده بودند
که هر شعر عاشقانه ای که نوشتم
برای آنها نوشته شده.
و من دائما اذیت می شدم
از این که نوشته هایم
آن ها را بیهوده به خود مشغول کرده.
اکولالیا | #اورهان_ولی
ترجمه از #شهرام_شیدایی
احتمالا در این لحظه او،
نزدیک بروکسل است
کنار یک دریاچه
دارد به ادیت آلمِرا فکر می کند.
ادیت آلمِرا
ویولن اولِ یک ارکستر کولی ست
که در کافه شانتان ها
عشق جمع می کنند.
ادامه شعر
به طرف کشتی سازی که می روی
دریا را خواهی دید
دست و پایت را گم نکن
اکولالیا | #اورهان_ولی
ترجمه: #شهرام_شیدایی
از مجموعه: رنگ قایق ها مالِ شما
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑