آنجا جای مردان پیر نیست
جوانان در آغوش یکدگر
پرندگان در میان درختان
آن نسل های محتضر آوازه خوانند
آبشارها ماهی آزاد
دریاها ماهی سیاه
ماهی، چرنده و پرنده
تمام تابستان را به ستایش مشغولند.
هر آنچه را شکل گرفته، به دنیا آمده و می میرد
در بند آن موسیقی شهوانی از یاد می برند
آن یادمان های خرد پیر ناشدنی را.
انسان کهنسال نیست مگر چیزی پیش پا افتاده
قبایی ژنده افتاده بر عصایی
مگر آنکه روح کف زنان ترانه سر دهد
برای هر پاره پورگی در آن لباس فناپذیر
آنجا مدرسه ای برای آواز نیست
مگر مطالعه ییادمان های شکوه خود
ادامه شعر