با هواپیمای کاغذی خیالم
با صفای احساست
به سویم پرواز کن
سرزمینی های سحر آمیزرا سر سبز خواهی دید
و من بلندترین تاج درخت خواهم شد
تا به تو سایه و سر پناه بخشم
از دو دستت
دو بال فرشته بساز
ادامه شعر
با هواپیمای کاغذی خیالم
با صفای احساست
به سویم پرواز کن
سرزمینی های سحر آمیزرا سر سبز خواهی دید
و من بلندترین تاج درخت خواهم شد
تا به تو سایه و سر پناه بخشم
از دو دستت
دو بال فرشته بساز
ادامه شعر
اگر مرا ببوسی
و اگر من چشم در چشم تو شوم
میترسم از ویرانیام
نگاه تو چون شرارهای است
که ناگهان
شعله ور میشود
و من
به زندگانی بلند گل سرخی فکر میکنم
ادامه شعر
اگر به جای این قلب در هم شکسته ی غمگین
سبکبالی دختر بچهای را داشتم
و اگر به جای خون
در رگهایم آبی پاک جریان داشت
خاطرات بی معنا و لوس گذشته را
ازتن بیرون میآوردم
و خودم را در تو غرق میکردم
در تویی که مرد من شدهای
من پربارترین قصه های سرزمینم را
که هرگز به ثمر نمینشیند را
به تو مدیونم
من همچون زنبوری
که شهدش را به گلهایش مدیون است
کلماتم را به تو مدیونم
ادامه شعر
زمانی که عاشقی ، زنده ای
شاید بد ، شاید خوب
اما زنده ای
و خواهی مرد اگر دست از عاشقی برداری
نابود خواهی شد اگر عاشقی نکرده باشی
اگر عشق تو را رنجاند
مراقب زخم هایت باش
باورشان داشته باش
چرا که زنده ای
ادامه شعر
در روزی
درخشان از تابش خورشید
لبریز از رویا و آرزو
مملو از نسیمکی که از پنجره می آمد،
مست رایحه گلهای باغ
در فضایی آرام
احساس خوشبختی می کردم
خوشبخت بخاطر افسون طبیعت.
پر می گشایم
در برابر آینه،
گیسوانم را می آرایم
و چهره ام را.
به آرامی آواز می خوانم
خورشید آتشگون
اندک اندک غروب می کند
شب به پایان می رسد.
ادامه شعر
می پرسی تو را دوست دارم؟
حتی اگر بخواهم پاسخ تورا بدهم ، نمی توانم
مگر ممکن است با هیچ زبانی شرح داد
که در آنوقت که با چشمان پر اندیشه
و روشن بینت به من مینگری ، چه نشاطی
و لطفی دلم را فرا میگیرد؟
می پرسی تورا دوست دارم؟
مگر واقعا پاسخ این سوال را نمیدانی؟
مگر خاموشی من ، راز دلم را به تو نمی گوید؟
مگر آه سوزانم از سر نهان خبر نمیدهد؟
مگر نمیبینی که چه سان
در آن لحظه که سراپا محو جمال توام
وگویی دل به نوک مژگان تو آویخته دارم
روح پریشانم چون کبوتری
در هوای پرواز ، بال و پر میزند؟
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑