اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

محمود درویش

شعر وطن

وطن!
مرا به نخل آویزان کنید 
من به او خیانت نمی‌کنم.
این زمین و مزرعه من است.
اینجا در گودال‌های آن افتاده‌ام،
و دستانم در آتش سوخته است.
در اینجا شیر شتر 
را در کودکی سر کشیده‌ام. 
وطن من روایت روزهای شاد و غمگین نیست. 
وطن در رویا نمی‌زید 
و نه در مزرعه‌ای در آغوش ماه، 
و نه در قطره‌ای نورانی بر گل رز. 
وطن من غریبه‌ای خشمگین است 
در اضطراب قرن‌ها 
با ماشه‌ای کشیده بر شقیقه‌اش. 
وطن من، کودکی است، 
که دستانش را با امید و شجاعت 
به سوی شادی دراز می‌کند. 
او بادی است در زندان. 
و شاخه‌هایی است 
در نور و تاریکی، 
پیرمردی است که 
در این شاخساران جاودان  
در ماتم زمین و پسرانش نشسته است. 
این سرزمین پوست و استخوان است. 
مرا در آن رها کنید. 
قلب من و درخت خرما با هم
از آن 
به سوی سال‌های سخت اوج می‌گیریم. 
مرا به خرما آویزان کنید 
من به او خیانت نمی‌کنم. 

ادامه شعر

برتولت برشت

نشاطِ کودکان از لَمسِ فَریاد است

برخیزید :
ای زَنانِ مَغموم در آشپزخانه ها
آی مَردانِ ماسیده بر چَرخْ دَنده و آجُر
برخیزید :
تا رَنگینْ کمان را
کودکان به کلاسِ دَرس ،
بیاورند
آن گاه
مُعَلّمان !
از لطافتِ شَبنَم و مَکتَبِ گُل
جُغرافیا ،
و تاریخ
خواهند ساخت
برخیزید :
ای پسرانِ نوبالغ در انتظارِ یک جَنگِ بی حاصل
آی دُخترانِ پَلاسیده در اُتاقَک هایِ شَهوانی
برخیزید :
تا کودکانِ نُطفهْ بَسته از فَقر
آدابِ دَریا را با حوضِ میدانْ چه ،
تَصوّر نکنند
اگر…

ادامه شعر

تورگوت اویار

اینکه به تو پشت کرده و می‌روم

اینکه به تو پشت کرده و می‌روم 
برای دیدن روزهای بهتر نیست 
برای ندیدن روزهایی است 
که شاید از این هم بدتر باشند 

محمود درویش

و من یکی از شاهان پایانم

و من یکی از شاهان پایانم… می‌جهم به پایین 
از اسبم در آخر زمستان من آخرین بازدم عرب‌ام. 
به گل‌های مورد سقف خانه خیره نمی‌شوم. در پیِ 
کسی نمی‌گردم که بشناسدم 
و بداند که مرمرهای سخت را برای زنم جلا داده‌ام 
تا پابرهنه از میان لکه‌های نور گذر کنم. به شب نمی‌نگرم که مبادا 
مهتابی را ببینم که تمام رازهای گرانادا را برملا می‌کند 
یک تن در یک ساعت. به سایه نمی‌نگرم مبادا ببینم 
کسی نام مرا به دوش می‌کشد و در پی‌ام افتاده. می‌گوید: نامت را پس بگیر 
و نقره‌های سپیدارها را به من بده. به پیرامون نمی‌نگرم مبادا 
به یاد آورم که از این زمین گذشتم. زمینی نیست 
در این زمین که تا به حال من بوده؛ زخمی گلوله‌افشانی بوده. 
عاشقی نبودم که موّمن باشد آب‌ها آینه‌اند. 

ادامه شعر

تد هیوز

منطق سنگ

گفتم کفی بزن
دستهایت را شکسته بودند
گفتم حرفی
زبانت را
چشم گشودی  وآنگاه… هزاران گره…
آنان به پنجره سنگ می‌زنند
کورمان می‌کنند
آیینه را می‌شکنند
و در این میان سنگ به نجوای پنجره پاسخ می‌دهد
خدایا چه آسان همه چیز شکسته می‌شود
ما
روزمان را آغاز می‌کنیم
حال آنکه از گذشته نمی‌دانیم
و گاه مرگی فرا می‌رسد
که ما را به فردا نمی‌سپارد
و او
او که خبر می‌فروشد
برای روزنامه
فریاد می‌کشد

احمد شاملو

کاش مرا به بوسه‌هاى دهانش ببوسد

«- کاش مرا به بوسه‌هاى دهانش
ببوسد.
عشق ِ تو از هر نوشاک ِ مستى‌بخش
گواراتر است.
عطر ِ الاولین
نشاطى از بوى خوش ِ جان ِ توست
و نامت خود
حلاوتى دلنشین است
چنان چون عطرى که بریزد.
خود از این روست که با کره‌گان‌ات دوست مى‌دارند.»

«- مرا از پس ِ خود مى‌کش تا بدویم،
که تو را
بر اثر بوى خوش ِ جان‌ات
تا خانه به دنبال خواهم آمد.»

«- اینک پادشاه ِ من است
که مرا به حجله‌ى پنهان خود اندر آورد!
سرا پا لرزان
اینک من‌ام
که از اشتیاق ِ او شکفته مى‌شوم!
آه! خوشا محبت ِ تو
که مرا لذت‌اش از هر نوشابه‌ى مستى‌بخش
گواراتر است!
تو را با حقیقت ِ عشق دوست مى‌دارند.»

ادامه شعر

ویسلاوا شیمبورسکا

بچه‌های نسلِ ما

ما، بچه‌های این دوره‌وزمانه‌ایم،
این زمانه‌ی سیاسی.

تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب،
همه‌ی موضوع‌ها و حرف‌ها – چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن‌ها –
همه، موضوع‌های سیاسی‌اند.

چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی،
ژن‌هایت، سابقه‌ی سیاسی دارند،
پوست‌ات رنگِ سیاسی دارد
و چشم‌هایت، نگاهِ سیاسی دارند.

هر چیزی که بگویی، منعکس می‌شود
و حتا اگر چیزی نگویی،
سکوت‌ات برای خودش حرف می‌زند؛
پس در هر دو صورت، داری سیاسی حرف می‌زنی.

حتا وقتی در جنگل قدم می‌زنی،
داری روی زمینِ سیاسی
قدم‌های سیاسی بر‌می‌داری.

شعرهای غیر‌سیاسی هم، سیاسی‌اند،
و ماهی که بالای سرِِ ما می‌درخشد هم
دیگر کاملن شکلِِ ماه نیست.

ادامه شعر

پل الوار

همه‌چیز به رنگِ سپیده‌دم

بر سرِ راه‌ات، من آخرین‌ام
آخرین بهارم، آخرین برف
آخرین نبردم برای نمردن

و ما اینک
فروتر و فراتر از همیشه‌ایم.

در هیمه‌ی ما همه‌چیز هست
مخروط کاج و شاخه‌ی تاک
و گل‌هایی تواناتر از آب
گِل و شبنم.

شعله زیرِ پای ماست
شعله تاج سرِ ماست
زیرِ پای ما حشرات و پرندگان و آدمیان
پر می‌کشند

آن‌ها که پر کشیده‌اند فرود می‌آیند.

ادامه شعر

آدونیس

زن

یکی ماه عاشق و
خبره در خواب،
حتا بر ران‌های مورچه‌یی.

آیا خواهم ماند در ستیز،
با چشمه‌ی زمزم؟
از کجا می‌آید اندوه‌ات
ای یارِ بی‌غش؟

بگوی
دست عشق را تا فرو رود؛
در شکاف سینه‌هات،
در گردن و موی.

خیال‌ات را بگوی،
هر آن‌چه دل‌خواهِ اوست؛
برگیرد از این نگاره‌های مه‌تابی.
بانو،
از کجا می‌آید اندوه‌ات؟
از د‌ل‌داده‌یی،
یا ظلمتی؟

احمد شاملو

به جُستجوی تو

به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه می‌گریم،
در آستانه‌ی دریا و علف.

به جُستجوی تو
در معبرِ بادها می‌گریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته‌ی پنجره‌یی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه می‌گیرد.

به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟

ادامه شعر
« شعرهای قدیمی‌تر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×