اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار داستان

داستان

خانواده مهد تمام اطلاعات غلط دنیاست

خانواده مهد تمام اطلاعات غلط دنیاست.فکر کنم در زندگی خانوادگی چیزی وجود دارد که گزاره های اشتباه تولید میکند.نزدیکی بیش از حد،سر و صدا و گرمای بودن.شاید چیزی حتی عمیق تر،مثل نیاز به بقا. موری میگوید ما موجوداتی هستیم شکننده و آسیب پذیر در محاصره دنیایی از حقایق ستیزه جو.حقایقی که شادی و امنیت ما را تهدید میکند.هر چه بیشتر در طبیعت چیزها تعمق میکنیم به نظرمی آید شالوده مان سست تر میشود.خانواده ما را از جهان جدا میکند.اشتباهات کوچک بزرگ میشود و افسانه ها شاخ و برگ پیدا میکنند.به موری میگویم بعید میدانم جهالت و اغتشاش پشتوانه انسجام خانواده باشد. ازم میپرسد چرا استوارترین خانواده های متعلق به توسعه نیافته ترین جوامع هستند.میگوید جهالت حربه بقاست. جادو وخرافات بهم میپیوندند و بنیان سنن قوم میشوند. جایی که واقعیت عینی به غلط تفسیر میشود خانواده مستحکم تر است.میگویم عجب تئوری سنگدلانه ایی. ولی موری بر صحیح بودنش پافشاری میکند….

اکولالیا | دان دلیلو
کتاب«رفک»
ترجمه:پیمان خاکسار

داستان

داستان غلام حسین ساعدی

یک شب آمدند در را زدند، خیلی راحت، و بعد من پا شدم و گفتند که یک مریض بدحال اینجا هست. بدو بدو رفتم بالا سر یک مریض فکر کردم که این دارد می‌میرد، بعد معلوم شد که نه این زائو است. وسط تابستان بود، فراوان چراغ گذاشته بودند و اتاق گرم و همه پیرزن و این‌ها در حال گریه. خلاصه من اینها را به زور از اتاق بیرون کردم چون اصلاً هوا نداشت، یک اتاق درب و داغان. بعد رفتم بالای سر این و دیدم این زائو است منتهی بچه به دنیا آمده و من به زور شلوار او را کندم، ادامه شعر

داستان

شبه وبا، شبه هنرمند

بله. شبه هنرمند گرفتار “ابلوموفیسم” کامل ذهنیست. دقیقاً هیچ امر اجتماعی برایش مطرح نیست. هیچ چیز او را تکان نمی دهد. به تمام مسائل مملکتی بی اعتناست. دنیا را آب ببرد او را خواب می برد. اما با این همه مرده گی، اصلاً جمود نعشی ندارد….
… از این شهر به آن شهر، از این جشن به آن جشن، از این مجلس به آن مجلس می رود فقط به این دلیل که همیشه حضور داشته باشد به دلیل اینکه او را ببینند. به این دلیل که فضا را بسنجد و ببیند که باد از کدام سمت می وزد و به کدام سمت باید مایل شود. ادامه شعر

داستان

حکومت نظامی / آلبر کامو

قاضی:
چه کسی به تو اجازه دخول به این خانه را داد؟

دیه گو:
ترس مرا به خانه تو راند. من از طاعون فرار می کنم.

قاضی:
نه تو از آن فرار نمی کنی، تو آن را با خود داری و همه جا می بری… این خانه را ترک کن

دیه گو:
مرا حفظ کن! اگر تو مرا از اینجا برانی، با دیگران مخلوطم می کنند و در نتیجه جزء توده های مردگان خواهم شد
ادامه شعر

داستان

از داستان کوتاه اعتراف

من نوع بشر را به دو دسته تقسیم می کنم: نویسنده ها و حسودها.
دسته نخست، می نویسد اما دسته دوم، از حسادت می میرد و به دسته اول، نسبت های ناروا می دهد. من از دست حسودان مرده ام، می میرم و خواهم مرد. آنها زندگی ام را تباه کرده اند، زمام حکومت دنیای نویسندگان را به دست گرفته اند، نام ناشر و سردبیر بر خود نهاده اند و تا آنجایی که قدرت دارند می کوشند نویسنده جماعت را غرق کنند. لعنت ابدی بر آنان باد! ”

اکولالیا | آنتوان چخوف
ترجمه: سروژ استپانیان
از داستان کوتاه اعتراف

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×