آن روز، هر جا که میرفت
از گذشتهاش میگذشت
پرت میشد توی
تلّی از خاطرات
به پنجرههایی نگاه کرد که دیگر مال او نبود.
کار، فقر، بیپولی.
آن روزها، با آرزوهاشان میزیستند،
مصمم و راسخ،
چیزی جلودارشان نبود.
هیچچیز
حتا برای مدتی طولانی.
آن روز، هر جا که میرفت
از گذشتهاش میگذشت
پرت میشد توی
تلّی از خاطرات
به پنجرههایی نگاه کرد که دیگر مال او نبود.
کار، فقر، بیپولی.
آن روزها، با آرزوهاشان میزیستند،
مصمم و راسخ،
چیزی جلودارشان نبود.
هیچچیز
حتا برای مدتی طولانی.
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑