اتفاقی دیدمت
اینجا، اونجا یا یه جای دیگه
شاید بتونی به یاد بیاری.
ما همدیگه رو نمیشناختیم، اما همو دوست داشتیم.
و حتی اگه واقعیت هم نداشته باشه
باید این داستان قدیمی رو باور کنیم.
من هر چیزی که داشتم رو به تو بخشیدم
برای خوندن، برای رویا بافتن.
و تو به کولیوار بودن من ایمان داشتی.
تو بیست سالگی فکر میکردی
که میشه با دست خالی زندگی کرد،
اما الان اینجوری فکر نمیکنی…