قهر نکن عزیزم
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم
برایت یک سبد گل نرگس آورده ام
با قصه ی آدمها روی پل
ادامه شعر
قهر نکن عزیزم
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم
برایت یک سبد گل نرگس آورده ام
با قصه ی آدمها روی پل
ادامه شعر
شاخهی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
باغم گل کرده است
کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره میروید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بالهایی از برگ در میآورد
و در آب میافتد
با جویها میدرخشد
و غوطهور در آب
برق میزند
ادامه شعر
هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بیفتد
و اتفاق نخواهد افتاد
درنتیجه ناشی
به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت
حتی اگر کودن ترین شاگرد مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم
هیچ روزی تکرار نمی شود
هیچ شبی ، دقیقاً مثل شب پیش نیست
هیچ بوسهای ، مثل بوسهی قبل نیست
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
ادامه شعر
هرگاه قصد رفتن کردید
بروید و هرگز برنگردید
به رفتن وفادار باشید
تا ما هم به فراموش کردنتان وفادار باشیم
اکولالیا | #محمود_درویش
سالمندان را دوست داشتم
اما سالمندی را نه
پیری همه چیز را از آدم میگرفت
از حافظه گرفته تا قوای جنسی
میدانی که دیگر آخر خطی
فعل هایت همه ماضی میشوند
تقریبا مانند میزبانی هستی که دوست دارد آزاد باشد
اما در عین حال میداند که به زودی کسی زنگ در را خواهد زد
منتظر مرگ بودن
بدتر از خود مرگ است
اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی
یک جایی می رسد
که آدم دست به خودکشی می زند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند
نه قید احساسش را می زند
اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی
بازوهای تان را نمی خواهم
شانه هایتان را نمی خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید
بگذاریم همه چیز همین طور بماند
من در خانه ای قدیمی زندگی می کنم
جایی که هیچ چیز فریاد پیروزی سر نمی دهد
و تاریخ نمی خواند
جایی که هیچ چیز گلی نمی کارد
گاهی ساعتم میافتد پایین
گاهی خورشید من به تانک آتش گرفته ای می ماند
من ارتش هایتان را
نمی خواهم
ادامه شعر
من حتی صدای کو ه ها را می شنوم
که روی کناره های آبی شان
بالا و پایین می پرند و قهقهه می زنند
و کمی پایین تر توی آب
ماهی ها گریه می کنند
و اشک شان رودخانه می شود
شب های مستی
به صدای آب گوش می دهم
و اندوه آن قدر عظیم می شود که
صدای ساعتم می شود
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑