شب، دروغی به من بگو
دروغی که با هزارتوها، مفصلها و روشنایی هستیبخش
زخمهای مرا بشوید.
میدانم که از گریزها
خلاء
دلبستگی
پرتگاه
عشق هستی یافته از موسیقی
فقط واژهها باقی مانده است
آینهای که در آن نقصان یافتهام در هر نگاه من
گل شکفته شده بر تنه گمشده ما*
در آستانه عبور از خوابی بلورین است
نسیم خم شده از آتش
تو
یادم کنید
ادامه شعر