چشمهایی هستند
که نور را نمیبینند
خاطراتی، که به یاد نمیآیند
لبخندهایی که لذتی نمیبخشند
اشکهایی که دردی را نمیشویند!
کلماتی، چون سیلی
و احساساتی، که هستند…
چشمهایی هستند
که نور را نمیبینند
خاطراتی، که به یاد نمیآیند
لبخندهایی که لذتی نمیبخشند
اشکهایی که دردی را نمیشویند!
کلماتی، چون سیلی
و احساساتی، که هستند…
او دو زن دارد
یکی بر روی تختش می خوابد
دیگری بر روی بستر رویایش
او دو زن دارد
که او را دوست دارند
یکی در کنارش پیر می شود
دیگری جوانی اش را به او هدیه می کند
و می گذرد
ادامه شعر
چسبیدهام به تو
بسان انسان
به گناهش
هرگز
ترکت نمیکنم
اکولالیا | #مرام_المصری
مترجم #سیدمحمد_مرکبیان
مانند ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترس یک روز بیغذا ماندن
خیره میشوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشتهای
اکولالیا | #مرام_المصری
کتاب چون گناهی آویخته در تو
ترجمه از #سیدـمحمدـمرکبیان
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑