اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار اینگه بورگ باخمن

اینگه بورگ باخمن و پل سلاناینگه‌برگ باخمن در ۲۵ژوئن ۱۹۲۶، هشت سال بعد از فروریختن امپراطوری اتریش، در کلاگنفورت به دنیا آمد. درمورد زادگاهش می‏نویسد: «می‏بایست آنجایی نبود یا همواره آنجا زندگی کرد تا بتوان چنین سرزمینی را بیش از یک ساعت تحمل کرد. به‌رحال دوباره نباید آنجا برگشت».باخمن از ۱۹۴۶ کار انتشار آثارش را شروع کرد. در دانشگاه فلسفه، روانشناسی و زبان آلمانی خواند. در ۱۹۵۲ به «گروه ۴۷» پیوست.
ادامه شعر

اینگه بورگ باخمن

پرواز شبانه

آسمان کشت‌گاه ماست،
شخم خورده به کار سخت موتورها،
در سیمای شب ،
به زیر فدا شدن رؤیاهامان

رؤیا دیده به جلجتا و بر هیمه‌های مرده سوزان،
به زیر سقف جهان که توفال‌های‌اش را
باد کنده و، برده و اینک باران، باران، باران،
میان ِ خانه‌ی ما، آن‌گاه که خفاش‌های کور
می‌چرخند در آسیاب‌های آبی.
چه کسی آن جا می‌زیست؟ دستان ِ چه کسی منزه بود؟
چه کسی افروخته شد در سیب
از روحی به ارواح دیگر؟

پناه برده به پر و بال پولادین، دستگاه‌ها
هوا را می‌کاوند، عقربه‌ها و اندازه‌گیرها
پهنای ابر را می‌سنجند، و عشق
می‌خراشد زبان از یاد رفته‌ی دل ما را:
کوتاه و بلند بلند … . تگرگ
ساعتی می‌کوبد بر طبل گوش ما
که به فال‌گوشی و پیروزی، روی می‌گرداند از ما.
ادامه شعر

اینگه بورگ باخمن

چوب و تراشه‌ها

ای کاش خاموشی بگیرم از زنبورهای سرخ
چرا که ساده است به جا آوردنِ آن‌ها.
شورش‌های امروزین
هیچ یک خطرناک نیستند.
مرگ همراه ِ قیل‌وقال
مقدر شده از روزگار دور.

زنهار حذر کن، از مگسان یک روزه و، از زنان،
از شکارچیان یک‌شنبه و،
مشاطه‌گان و، مردّدان و، خوش‌قلبان
و از تمام خوش‌نامان.

از دل جنگل پدیدار شدیم، با کنده‌های هیزم و گون در دست،
و آفتاب دیری بود بر نمی‌آمد.
گیجِ صفحه‌ی کاغذ بر اجتماع سطرها
دیگر نه ترکه‌ها را به جا می‌آورم
نه خزه را، تخمیر شده درون ِ مرکّب ِ تاریک،
نه واژه را، نگاشته در دل چوب،
درست و پرنخوت.
ادامه شعر

اینگه بورگ باخمن

زمان مهلت مانده

روزهایی‌ سخت‌تر در پیش است.
زمان مهلت مانده، تباهی‌پذیر به هر دم
در افق شکل می‌بندد.
باید که بی‌درنگ بند کفش خویش ببندی و
تازی‌ها را به سگ‌دانی ِ کشت‌گاه بازگردانی.
زیرا که اندرونه‌ی ماهی
سرد گردیده در باد.
چراغ پیچک‌ها کورسوزنان می‌سوزد.
نگاه خیره‌ی تو کورمال کورمال می‌گردد میان ِ مه:
زمان مهلت مانده، تباهی‌پذیر به هر دم
در افق شکل می‌بندد.

در فراسو محبوب ِ تو فرو می‌رود به ژرفای ماسه‌ها.
فراز می‌شود گردِ گیسوان مواج‌اش.
می‌شکند درون واژه‌هاش
فرمان می‌راند که خاموش باش،
او را میرا می‌یابد
ادامه شعر

اینگه بورگ باخمن

همه چیز نابود شده است، نخستین‌شان شعر

همه چیز نابود شده است، نخستین‌شان شعر،
سپس خواب، و بعد هم روز،
و بعد هرچه به‌جا مانده از روز،
و آن‌ها که متعلق‌اند به شب.
آن‌گاه که دیگر
چیزی برای نابود شدن نماند،
چیزهای بیشتری نابود شدند، و باز هم بیشتر
تا آن‌جا که از هیچ هم کمتر برجای ماند، حتی خود من.
و آن‌گاه، تنها، تهی محض بود.

اکنون باید به ژرفنای درون پناه ببریم،
با تمام لحظه‌های نیامده و جاهای رفته در پیشِ روی؛
ژرف‌تر، در آن بدویتی که دیگر نه زمین وجود دارد و نه سرافکندگی.
تا آن جا که هنوز کرانه های بکر گسترده‌اند،
وسعت‌هایی بی‌کران، روشن و خاموش، در زیر چنگال کبوتران
مهیا برای ورود او، که دچار خاموشی عظیم گشته است.
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×