بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد
تپش های کوبنده ی قلبت لحظه ای آرام شد
هنگامه ی جدایی ما از راه رسید
وهمه چیز تمام شد.
با حرکت ناگاه قطار
جهان یکباره تاریک گشت
ادامه شعر
بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد
تپش های کوبنده ی قلبت لحظه ای آرام شد
هنگامه ی جدایی ما از راه رسید
وهمه چیز تمام شد.
با حرکت ناگاه قطار
جهان یکباره تاریک گشت
ادامه شعر
شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد
و آسمان های آبی را به نظاره بنشیم
و بار دیگر دریابم که بیهوده نزیسته ام
گرچه بی تو باشم.
شاید روزی علفزاران زرین در میان پاهایم
ساعاتی خوش از بهاری خرم به ارمغان آورند
و شکوفه های سپید دلربای بهاری را بیابم
گرچه در خاک آرمیده باشی.
شاید بیشه های تابستانی، تابناک بدرخشند
و گل های سرخ دگر بار زیبا شوند
و کشتزاران حاصلخیز در خزان لذتی با شکوه بر پا کنند
گرچه آن جا نباشی.
ادامه شعر
خدا بانگ بر آورد،
“آدمیان مرا از یاد بردهاند:
ارواح خفته دگر بار بر میخیزند
و دیدگان نابینا ناگزیر میآموزند که حقیقت را بنگرند.”
از آنجا که رستگاری در پی رنج میآید
جهان را با عصای مجازات خویش در هم نوردید
و فرمانروایی هولناک ویرانگر خود را بنیان نهاد.
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑