میخواهم در خواب
تماشایت کنم
میدانم که شاید هیچوقت اتفاق نیفتد
میخواهم تماشایت کنم در خواب
با تو بخوابام
یا به خوابات بیایم
وقتی امواج نرم تاریکی در سرم
غلت میزنند
دوست دارم با تو قدم بزنم
در آن جنگل روشن پرتردید
با برگهای سبز-آبی
و خورشید گریان
و سه ماه
به سمت آن غار
که باید بر آن نزول کنی
که بزرگترین وحشت توست