آسمان بر فراز بام
چقدر آبی، چقدر آرام است!
درختی بر فراز بام
شاخه اش را میجنباند.
ناقوس در آسمان پیش چشم
آرام، آرام طنین میاندازد
پرنده ای بر درخت پیش چشم
آواز حزن انگیز خود را سر میدهد.
آسمان بر فراز بام
چقدر آبی، چقدر آرام است!
درختی بر فراز بام
شاخه اش را میجنباند.
ناقوس در آسمان پیش چشم
آرام، آرام طنین میاندازد
پرنده ای بر درخت پیش چشم
آواز حزن انگیز خود را سر میدهد.
در اندوه بیکرانه دشت
برف نا پایدار همچون
دانه های شن می درخشد
آسمان تیره گون است
و هیچ پرتوی در آن نیست
آدمی گمان می برد که
زیستن و مردن مهتاب را
با چشم خود می بیند
بلوط بنان بیشه های نزدیک
در میانه بخارات آب
به کردار ابرهای گران
موج بر میدارند
دل من گریان است
همچو باران که زَنَد بر سر شهر
آه این رخوت و این سستی چیست
که به ژرفای دلم راه گشود؟
ای صدای خوش نوای باران
بر سر خاک به روی هر بام !
بهر این دل که به حزن است عجین
ای ترانه، ای صدای باران !
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑