اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار احمدرضا احمدی (صفحه 2 از 3)

احمدرضا احمدی

از پشت شیشه های مه آلود

از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی
صورتت را نمی دیدم
به شیشه های مه آلود نگاه کردم
بخار شیشه ها آب شده بود
شفاف بودند ، اما تو نبودی
صدای تو را از دور می شنیدم
تو در باران راه می رفتی
تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی

از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

چهره‌ام را در آینه دفن می‌کنم

عاشقان به طعنه
روز جمعه را صدا می‌کنند
صدای عاشقان را می‌شنوم
در انتهای کوچه‌ی بن‌بست
به عاشقان می‌رسم
مهمانان در هنگام خداحافظی
می گویند : عاشقان در یک غروب آدینه
به خواب رفتند
هنوز کسی آن ها را
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

طمع لبان تو

از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
حک شده بود
لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
کنار گندم ها دفن کردم
زود به خانه آمدم
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

بوسیدمش

بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم

اکولالیا | #احمدرضا_احمدی

احمدرضا احمدی

چنان چشمانش به چشمان من شباهت داشت

چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه یکدیگر را
گم می‌کردیم

اکولالیا | #احمدرضا_احمدی

احمدرضا احمدی

یک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو

یک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران می بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری

اکولالیا | #احمدرضا_احمدی

احمدرضا احمدی

آماده بودم در صبح

آماده بودم
در صبح
برای ریختن باران در لیوان
گریه کنم

اکولالیا | #احمدرضا_احمدی

احمدرضا احمدی

از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم
مرا نام تو کفایت می‌کند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که می‌دانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاس‌هایی را
که بر گیسوان آویخته‌ای
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

من بسیار گریسته‌ام

من بسیار گریسته‌ام 
هنگام که آسمان ابر است 
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم.

من بسیار زیسته‌ام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه‌های گیلاس بی‌هراس
بی‌محابا
ببینم
این خواب‌ها که در این اتاق آشفته است
مدام مرا با شتاب از خانه بیرون می‌برد
بندرت از پنجره کوچه را نگاه می‌کنم
که ولگردان یک دیگر را
پند می‌دهند که امروز برای
ماندن در کوچه کافی است.

ادامه شعر

احمدرضا احمدی

شهری فریاد می زند

شهری فریاد می‌زند:
آری
کبوتری تنها
به کنار برج کهنه می‌رسد
می‌گوید:
نه.
بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
گل ساعت
مرگ روزها و اطلسی ها را
می‌گوید
این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
که آواز
در پشت دروازه‌های گمان
خواهد مرد
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×