به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمیکردی و میرفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشتم
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره میکند
که چرا من
ادامه شعر
به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمیکردی و میرفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشتم
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره میکند
که چرا من
ادامه شعر
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
حک شده بود
لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
کنار گندم ها دفن کردم
زود به خانه آمدم
ادامه شعر
بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم
اکولالیا | #احمدرضا_احمدی
چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه یکدیگر را
گم میکردیم
اکولالیا | #احمدرضا_احمدی
یک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران می بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری
اکولالیا | #احمدرضا_احمدی
آماده بودم
در صبح
برای ریختن باران در لیوان
گریه کنم
اکولالیا | #احمدرضا_احمدی
از حدس و گمانهای تو ویران نمیشوم
مرا نام تو کفایت میکند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که میدانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاسهایی را
که بر گیسوان آویختهای
ادامه شعر
من بسیار گریستهام
هنگام که آسمان ابر است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم.
من بسیار زیستهام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفههای گیلاس بیهراس
بیمحابا
ببینم
این خوابها که در این اتاق آشفته است
مدام مرا با شتاب از خانه بیرون میبرد
بندرت از پنجره کوچه را نگاه میکنم
که ولگردان یک دیگر را
پند میدهند که امروز برای
ماندن در کوچه کافی است.
شهری فریاد میزند:
آری
کبوتری تنها
به کنار برج کهنه میرسد
میگوید:
نه.
بهار، از تنهایی، زبانی دیگر دارد
گل ساعت
مرگ روزها و اطلسی ها را
میگوید
این آواز را چگونه به شهر رسانیم؟
که آواز
در پشت دروازههای گمان
خواهد مرد
ادامه شعر
نشانی خانه خویش را گم کردهایم
لطف بنفشه را میدانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمیکنیم
ما نمیدانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنهای را به خاک سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
ادامه شعر
کپی رایت © 2021 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑