زمان انتقام از بزرگترین دشمنم
ماشه را میچکانم
با اینکه میدانم
برعکس گرفته ام کلت سیاه ام را
اکولالیا | #رضا_دلاوری_جاویدآزاد
زمان انتقام از بزرگترین دشمنم
ماشه را میچکانم
با اینکه میدانم
برعکس گرفته ام کلت سیاه ام را
اکولالیا | #رضا_دلاوری_جاویدآزاد
عمری در پی پاکی دویده ام
پاکم ولی زمردم دنیا گزیده ام
این رسم مردمان دنیست ای فلک
تهمت زنند به من ها که عابدم
من راه او می روم وعاقبت خوش است
بگذار اهل زمانه ، به مثل ها ملامتم
تاآن زمان که نشستم به پیش او
محتاج کی شوم ، که من از او غنی شدم
برخیز وبیا عاقبت خوب من ببین
اینها نشانه هلاهل ،که زدنیا چشیده ام
اکولالیا | #یعقوب_سلامت
تو اولین روز بهاران
من آخرین روزم
از اسفند
من با تو ام نزدیک نزدیک
تو
اندازه ی یک سال از من دور!
اکولالیا | #یدالله_گودرزی
گفتم مرا ببوس !
صورتت غمگین شد
جهان تغییر کرد
پدرت، برادرانت بین ما
مرز کشیدند
جنگ ها آغاز شد
باید می گفتم
بیا ببوسمت
تو می خندیدی
دنیا زیبا می شد .
اکولالیا | #رامین_زارعی
عمریست که زندگی به زمان بافته میشود
خدایا کی این بدن شکافته میشود؟
همه بر دار قالی گره گره نقش بستیم
از کی جدا بافته الیاف تافته میشود؟
هر گلی که دراین قالیچه نقش بست
ذره ذره به آن پرداخته میشود
رنگ و تار و گره ضربههای مدام
آری،اینگونه است که دنیا ساخته میشود
اصل آن هنریست که نقش قالی بست
ورنه دنیا به زیر پا انداخته میشود
اکولالیا | #ساینا_آرامی
کارگرم
روزگار مجبورم می کند دروغ بگویم
که حالمان خوب است
و غمی در بساط ما پیدا نمی شود
یک بغل خنده داریم
و یک سبد دل خوشی
عادتمان دادند به خودمان هم دروغ بگوییم
همیشه وقت زیاد می آوریم
آنقدر که خراب می شویم روی خودمان
یک کارگرم که گاهی شعر
به سرم می زند
یا به سر خودش
ادامه شعر
از پرستو
هیچ سراغ از بهار نگیر
چه بداند
وقتی دیگر
سرزمینی برای بازگشت ندارد!
اکولالیا | #فخرالدین_احمدی_سوادکوهی
نه کشوری دارم که به آن افتخار کنم
نه پرچمی تا برایش کشته شوم
فقط می دانم
نیم قرن
در شکم زن آواره ی خسته ای بودم
که هیچ کجا میهن او نشد
و من از اهالی هیچ جا هستم
و میلیونها انسان آواره می بینم
که رو به ناکجا آباد قدم می زنند
شاید این ها
خویشاوندان من اند!!
بگذار دیکتاتورها
بی سرزمین مان بدارند
من اما
حاضرم
بی کشور و بی پرچم
تنها
برای تمام انسان ها کشته شوم
ادامه شعر
کرگدن پوستی از وحشت سرما دارد
کرگدن چشم به سرسختی فردا دارد!
می کشد طالع تنهایی خود را بر دوش
گرچه انگار تنی سخت شکیبا دارد
کرگدن بُهت زمان است که با اندوهش
روی پیشانی تبدار زمین جا دارد
توی یک دشت که از هر هیجانی خالی است
کرگدن، کوه تر از کوه، تماشا دارد!
کرگدن این من تنهاست که در چشمانش
بغض یک نسل فروریخته را می بارد…!
اکولالیا | #یدالله_گودرزی
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑