اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 27 از 75)

تک چهار پاره

چادر به سر تو بودی ، بر در زدی گشودم
گویم که کیست گویی ، نذر است آشِ رشته
غارتگر دل هستی ، دل آش و لاش می شد
کی دیده تا به حالا نذری دهد فرشته !؟

ابر قدرت تویی امّا عجب سفّاک و بی رحمی
مرا از عشق خود کردی تو تحریم و نمی فهمی
وتو می کرد حُکمت را همین چین های گیسویت
کجا پیدا کنم روسی که این حق مسلم را
بگیرد از تو مستکبر منم دارم چنین سهمی

هلالِ ماهِ ابرو را نمایان می کنی با آن
به یوم الشک مومنها تو دامن می زنی هر دَم
بپوشان ماه کاذب را ، مه رویت نمایان کن
که از آن بدر روی تو مبارک عید می گردم
ادامه شعر

با من از عشق بگو

گستاخ و سنگدل میخوانیم
انگاه که کلام کسالت بارت ،صبر و قرار ،ازمن میرباید
نازنینم:
بامن از عشق بگو
از زندگانی
از مرگ
ترس و تاریکی
شور و شیدایی
امید و نا امیدی
از تپش های قلبت:
انگاه که چشم در چشم خماری دل از کف دادی
از نخستین بوسه هایت :
انگاه که با عطر دل انگیز گلهای بهار در هم امیختی
از عاشقانه هایت:
انگاه که پیله ابریشمین تن را به معشوقی هدیه دادی
مهربانم:
بگذار ،بنوشم شراب شیرین شادیکامیهایت را
بگذار ،سر کشم زهر تلخ درد های جانکاهت را
بگذار ،در اغوش کشم اشفتگی های روح نا ارامت را
ادامه شعر

تو آوازه بادی در آغوش صحرا

تو آوازه بادی در آغوش صحرا
تو رقص شقایق
تو فریاده کوهی
سبک مثله یه قاصدک
مثله رویا
تو تعبیره شیرین من از یه خوابی
غمت مثله ابره بهاری یه لحظه ست
بنفشه می میره
اگه تو نباری
صدات تک تک قطره روی زمین
نگات مثله بارونه و مهربونه
موهاتو پریشونیه شب ندیده
چشات مثله خورشیده و پر فروغه
ببار بوسه هاتو رو لبهای تشنم
که بی تو بیابونه و سوت و کوره
ادامه شعر

رسول یونان

مگر می‌شود از این همه آدم یکی تو نباشی

آدم ها می گذرند
آدم ها از چشم هایم می گذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
مگر می شود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمی شناسمت
ادامه شعر

واهه آرمن

رد پاهایت بر دریا

چشم هایم را می بستم و
می شمردم تا صد
برو
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر ساحل
و از مسیر نگاه لاک پشت ها
پیدا می کردم
چشم هایم را می بندم و
می شمارم تا صد
برو
قایم شو
ادامه شعر

رسول یونان

کاش اتوبوسی که

کاش اتوبوسی که
از جاده پایین ده می گذرد
هر روز خراب شود
وقتی خراب می شود
ما به مسافران
آب و غذا می دهیم
و آن ها به ما
لبخند و زیبایی .

اکولالیا | #رسول_یونان

واهه آرمن

ناگهان تو را به یادم آورد

دیروز در خیابان
زنی که چشمانش هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت
لبخند زد به من
آهسته نزدیک شد
و با صدایی که هیچ شباهتی به صدای تو نداشت
صمیمانه پرسید :
ما یک دیگر را کجا دیده‌ایم ؟
در آن قصه‌ی ناتمام نبود ؟
ادامه شعر

واهه آرمن

هر دو گم شدیم

از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می سرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان

اکولالیا | #واهه_آرمن

رسول یونان

دلم برای تو تنگ شده است

دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند و نمی تواند!

به هوای دیدنت
در قاب پنجره ها قد می کشم
نیستی
فرو می ریزم
مثل فواره ای بر سر خودم
زیر آوار خودم می مانم در گوشه ی اتاق

ای انار ترک خورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرنده ای بی بالم
ای آسمان دور دست!
ادامه شعر

رسول یونان

مانده ام چگونه تو را فراموش کنم

مانده ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سال‌هایی را نیز
که با تو بوده ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید دنیا را
زندگی را
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×