اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 43 از 75)

سید علی صالحی

من دلم گرفته، خوابم خراب

در برابر این همه ستاره‌ی عریان
این همه باران بی‌سوال،
یا چند آسمان بلند و
چند ترانه از خواب کودکی،
تو حاضری باز آوازی از همان پسینِ پر بوسه بخوانی؟

من دلم گرفته، خوابم خراب
گهواره‌ام شکسته است
حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس
از قفس‌های دربسته است!؟
ادامه شعر

محمدعلی بهمنی

یک بار هم‌ای عشق من از عقل میندیش

گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را
تا زود‌تر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را

یک بار هم‌ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را

اکولالیا | #محمدعلی_بهمنی

حسین منزوی

نام من عشق است

نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟
زخمی‌ام زخمی سراپا می‌‏شناسیدم؟

با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را
خسته هستم خسته آیا می‌‏شناسیدم؟

راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ
تا غزل‌‏های شما، ها، می‌‏شناسیدم؟

این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است
من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم

پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟
ادامه شعر

اگر گرسنه در خیابان قدم بزنی

یک درخت می تواند بستنی باشد باطعم طالبی
ماه یک تخم مرغ آپز
افتاب سیب زمینی پوست کنده
سنگ فرش ها شیرینی
با طرح های مختلف و خوشمزه
ابرها می توانند یک بشقاب برنج باشند
آدم ها همین طور
تنها به شرطی که کاملا بی پول باشی
و گرسنه در خیابان قدم بزنی

اکولالیا | #سابیر_هاکا

گروس عبدالملکیان

فراموش کن

فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجرای زنبوری بیاندیش
که در میانه ی میدان مین
به جستجوی شاخه گلی ست

اکولالیا | #گروس_عبدالملکیان

آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی

آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی
تا شبی یک تنه بر قلب سپاهم بزنی

قلمت را بزنی داخل این جوهر خون
رنگ قرمز به دل تخته سیاهم بزنی

بنشینی وسط راه و میان کوچه
هر قدم تابلوی ایست به راهم بزنی

پشت آن لحظه که در راست ترین ناحیه ام
ساده برچسب دروغین به گواهم بزنی
ادامه شعر

سید علی صالحی

تو باید ما را به یک ترانه‌ی ساده دعوت کنی

لطفا شما بیایید واسطه‌ی من و
این چند واژه‌ی مشکل شوید
من می‌گویم به احتمال قوی
باید به خواب کتاب و خانه و سکوت برگردید
اما برنمی‌گردند،
می‌گویند الا و بلا
ما از دهان ستاره و
از خواب آسمان باریده‌ایم
و تو شاعری
و تو باید ما را به یک ترانه‌ی ساده دعوت کنی
ورنه آبرویت را آینه می‌کنیم
آینه را می‌شکنیم
و شکستن هم یکی از همین همراهانِ خاموشِ ماست
ما برهنه زاده می‌شویم
مبهم و پوشیده به خواب می‌آییم
بعد هم می‌رویم
گوشه‌ی کتابی کهنه
کنار کلماتی که تو ندیده‌ای، نخوانده‌ای، نمی‌دانی!
ادامه شعر

قیصر امین پور

از بد بدتر اگر هست

از بد بدتر اگر هست
این است
اینکه باشی
در چاه نا برادر، تنها
زندانی زلیخا
چوب حراج خورده بازار برده ها
البته بی که یوسف باشی
پس بهتر است درز بگیری
این پاره پوره پیرهن
بی بو و خاصیت را
که چشم هیچ چشم به راهی را
روشن نمی کند

اکولالیا | # قیصر_امین_پور

شمس لنگرودی

بیست و ششم آبان

ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز
بیست و ششم آبان
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلک فرشتگانت بروبم
کف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو کنم
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند
ادامه شعر

رضا براهنی

بردند / رضا براهنی

در را از جایش کندند، بلند کردند
در را به روى گارى انداختند، بردند
حالا فضاى خالى در، چون دهان سگى،
تشنه و تنها در زیر آفتاب له له زنان است
اتاقها را بردن
با سطح شیشه هاى تیز و شکسته،
دیوارهاى خالى و مغبون پنجره ها تنها مانده ست
دیدى که خانه‌ی ما را هم بردند
احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند
که تک تک دنبال کندوى گمشده شان مى گردند
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچه ها اطراف کوه حلقه زدیم تماشا کردیم
بى اعتنا به ما مشغول کار خود شده بودند
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×