اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 67 از 75)

مولانا

دگر باره بشوریدم، به جان تو / مولانا

دگرباره بشوریدم، بدان سانم به جان تو
که راه خانه خود را، نمی دانم به جان تو

من آن دیوانه ی بندم، که دیوان را همی‌بندم
زبان عشق می‌دانم، سلیمانم به جان تو

چو تو پنهان شوی از من، همه تاریکی و کفرم
چو تو پیدا شوی بر من، مسلمانم به جان تو

چو آبی خوردم از کوزه، خیال تو در او دیدم
وگر یک دم زدم بی‌تو، پشیمانم به جان تو
ادامه شعر

سید علی صالحی

آسمان هم که بارانی‌ست

حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و من نمی‌دانستم
دردت به جان بی‌قرار پر گریه‌ام
پس این همه سال و ماه ساکت من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرف ما بسیار،
وقت ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست … !
ادامه شعر

محمدعلی بهمنی

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم اری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت، چرا امشب؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
ادامه شعر

مهدی اخوان ثالث

هوا سرد است و برف آهسته می بارد

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ

سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده های برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبه ی بی روزن شب،
شب توفانی سرد زمستان
ادامه شعر

من طالع دنیایمان را نحس می خواهم

چپ کردن از دنیای خاکی توی آغوشت
با عشق ور رفتن فقط از روی بی کاری
یا چند روزی « نیچه » و شاید « فوکو » خواندن
بوق تریلی نصب کردن روی یک گاری !

در سرنوشتی که فقط معطوف قدرت بود
تنها تو ماندی از من و یک بخت ِ برگشته
یک لکه ی چسبنده از من روی شلوارت
فنجانی از قهوه که روی تخت برگشته

مشغول مشتی حرف های فلسفی بودن
این ژست ها سیگارمان را پیپ خواهد کرد !
تاریخی از دیوانگی را دوره می کردم
سوراخ های عقلمان را کیپ خواهد کرد !

بُمبم ولی در دست های نرمتان خوابم
این راه ناهموار که تقصیر گاری نیست
هر چند که من دشمنان را خوب می سوزم
اما دلیل انفجارم انتحاری نیست

از من نترس این گفتمان ها کاملا عادی ست
من قفل فرمان را برای بحث می خواهم !
من گفته بودم « هیتلـر » را خوب می فهمم
من طالع دنیایمان را نحس می خواهم
ادامه شعر

قیصر امین پور

و درد هنوز دامنه دارد

هنوز
دامنه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد
دامنه دارد
شروع شاخه ی ادراک
طنین نام نخستین
تکان شانه ی خاک
و طعم میوه ی ممنوع
که تا تنفس سنگ
ادامه خواهد داشت
و درد
هنوز دامنه دارد

اکولالیا | #قیصر_امین_پور

سید مهدی موسوی

از شیشه ی مشروب خالی توی یخچالم

از شیشه ی مشروب خالی توی یخچالم
از من که دارد می رود از حال تو، حالم!

از کوه استفراغ!! روی دفتری کاهی
از زنگ های بی جوابی که نمی خواهی

از زندگی که در نگاهم مردگی دارد
معشوقه ی بدبخت تو افسردگی دارد!

از قرص ها که خودکشی را یاد می گیرند
از سوسک ها که از تنم ایراد می گیرند!

از نصفه های تیغ در حمّام غمگینم
می بینمت! امّا فقط کابوس می بینم

بر روی دور تند… نه سال تمامی که…
از خواب هایت/ می پرم از پشت بامی که…
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

آن روزها / فروغ فرخزاد

آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچک ها
به یکدیگر
آن بام های بادبادک های بازیگوش
آن کوچه ها گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند
آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز می جوشید
چشمم به روی هرچه می لغزید
آنرا چو شیر تازه می نوشید
گویی میان مردمک های
خرگوش نا آرام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای ناشناس جتجو میرفت
شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

تنها صداست که می ماند

چرا توقف کنم،چرا؟
پرنده ها به ستوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی می‌چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می‌رسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می‌شوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمی‌گنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگ های حیات می‌گذرد
ماه کیفیت محیط کشتی زهدان
سلول های فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذره های زمان خواهد شد
چرا توقف کنم؟
ادامه شعر

نادر ابراهیمی

پدرم میگوید از سولماز بگذر

پدرم میگوید از سولماز بگذر
که رنج میآورد
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند … باخشم
که ذلیل دختری شده ام
آه سولماز
اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است
به کوه می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×