اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شمس لنگرودی (صفحه 3 از 3)

شمس لنگرودی

عطر تو رسوایم می کند

سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ

ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ
ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ
ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

ای آزادی، درهایت را باز کن

با خالکوب ستاره ها
بر تاریکی دست ها
عابران به سوی تو بال می زنند
می آیند
تا در حیاط خانه تو
گل های پژمرده خود را بکارند
و تو از راهی می رسی
که پریشانی دور می شود…
تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
درهایت را باز کن
ما ایستاده ایم
خیابان های تو ما را پیش می برد
ما می آئیم
تا جای واژه نارنج نارنج
و جای هوا هوا بنشانیم
و در شعری زنده شناور باشیم…
تو نخستین حرفی
که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
نخستین نانی
که پس از جنگی شوم
از تنور دهکده ای خارج می شود
نخستین نامی
که بر بچه زندگی می گذاریم…
در هایت را باز کن
ما می آئیم
با عکس جوانی تو
در جیب پاره مان
و هر چه که نزدیک تر می شویم
تو جوان تر و زیباتر می شوی
درهایت را باز کن
هر چه نشانه است در کف مان
خانه توست
ای آزادی

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

دخترم سنت شان بود

دخترم
سنت شان بود
زنده به گورت کنند
تو کشته شدى
ملتى زنده به گور مى شود.

ببین که چه آرام سر بر بالش مى گذارد
او که پول مرگ تو را گرفته
شام حلال مى خورد.

تو فقط ایستاده بودى
و خوش‌دلانه نگاه مى کردى
که به خانه‌ات بر گردى
اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهى دید دخترم
و خیل خیال هاى خوش آینده
بر در و دیوارش پرپر مى زنند.
ادامه شعر

شمس لنگرودی

می خواستم ترانه ای باشم

می خواستم ترانه یی باشم
که بچه های دبستانی از بر کنند
دریا که می شنود
توفان اش را پشت اش پنهان کن
و برگ های علف
نت های به هم خوردن شان را
از روی صدای من بنویسند
می خواستم ترانه یی باشم
که چشمه زمزمه ام کند
آبشار
با سنج و دهل بخواند
اما ترانه ی غمگینم
و دریا ، غروب
بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند
نت هایم را تمام نکرده
چرا
رهایم کردی

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

به آتش‌تان کشیدند؟

آیا برای گرم کردن بازارشان
به آتش‌تان کشیدند؟
حتا باد ایستاده بود و نگاه می‌کرد که شعله فرو بنشیند
حتا شاخه‌ها
از سوزاندن خود
تن زدند
کودکان اول ابتدایی
از هفت سالگی به عقب برگشتند
تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
و به هنگامی که از مراسم‌تان بازگشتیم
دست نوشته‌های مجسمه‌ها بر کاغذ
بر پایه‌ی شکسته‌ی مرمری می‌لرزید
آنان
شرمناکِ سنگ بودن‌شان
سر به بیابان‌ها، رفته بودند

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

می‌گویم زغال چرا خاموشی

می‌گویم زغال چرا خاموشی
گل سرخ هائی در دهانت پنهان است
چرا سخنی نمی گوئی
مگر که بسوزانندت

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

تنهایی ها عمیق اند

تنهایی ها عمیق اند
عمیق
مثل صورت مردگان
حلزون ها چقدر تنهایند
به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند
تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
و تو در خاموشی هایم می درخشی
در آتش و روشنی می درخشی
و من آن قدر دوستت دارم
که فراموش می کنم
زندگی
با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

فرشتگان به چه کاری مشغولند

پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا
سر ماه
حقوق‌شان را می‌گیرند
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مرگ تو را ندیدند.
کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد
ما با ذغال‌شان
شعار خیابانی بنویسیم
پس این فرشتگان پیر شده
جز جاسوسی ما
به چه کار بد دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

دلتنگی

دلتنگی
خوشه انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت می‌کند اندوه

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×