وقتی خدا عشق را آفرید، به خیلیها کمکی نکرد
وقتی خدا سگها را آفرید، به سگها کمکی نکرد
وقتی خدا سیارهها را آفرید، کارش خیلی معمولی بود
وقتی خدا تنفر را آفرید، به ما یک چیز بدردبخور و استاندارد داد
وقتی زرافه را آفرید، مست کرده بود
وقتی خدا من را آفرید، خب من را درست کرده بود
وقتی میمون را آفرید، خوابش برده بود
وقتی موادمخدر را آفرید، نشئه بود
و وقتی خودکشی را آفرید، دلش بدجوری گرفته بود
وقتی تو را آفرید که توی تختت دراز کشیدی
میدانست چی کار میکند
ادامه شعر