اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار چارلز بوکوفسکی (صفحه 2 از 4)

چارلز بوکوفسکی

جراحت عشق

دختر تیره پوست با چشمانی مهربان
وقتی زمان خنجر زدن می‌­رسد
من عقب نمی­‌کشم
من ملامتت نمی­‌کنم
همانطور که در امتداد ساحل می‌رانم
همانطور که نخل‌ها در هوا تاب می‌خورند
نخل‌های بی­قواره زمخت
در حالیکه زندگی در نمی‌­رسد
در حالیکه مرگ رها نمی­‌کند
من ملامتت نمی‌کنم
در ازایش
بوسه هایمان را به یاد می­‌آورم
ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

لطفا با من گریه کن

چیزهایی هستند که می‌توانند مرا له کنند
مثل صورت‌های بی‌روح
مثل پاکت‌ها
مثل کلوچه‌ها
مثل زن‌های اجیر شده
مثل کشورهایی که ادعای عدالت می‌کنند
مثل آخرین بوسه و اولین بوسه،
مثل دست‌هایی که زمانی عاشق تو بودند
و تو این‌ها را می‌دانی،
لطفا با من گریه کن
ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

یکی از بهترین سطرهای لورکا

یکی از بهترین سطرهای لورکا
این است:
“رنج،
همیشه رنج …”
زمانی که سوسکی را می‌کُشی
یا تیغ را برای اصلاح برمی‌داری
ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

پس می خواهی نویسنده باشی

با وجود همه چیز 
اگر از درون‌ات فوران نمی‌کند 
ننویس برادر من 
مگر اینکه همینطوری بی دعوت 
از اعماق وجودت بیاید 
و از قلبت و از ذهنت و از دهانت 
وگرنه ننویس خواهر من 
اگر باید ساعت‌ها بنشینی 
خیره به صفحه‌ی کامپیوتر 
قوز کرده بالای سر ماشین تحریر 
به دنبال کلمات 
خب ننویس پدر من 
اگر برای پول یا شهرت است که می‌نویسی 
ننویس 
اگر برای آوردن زن‌ها توی تختت می‌نویسی 
ننویس 

اگر بخواهی آنجا بنشینی 
و دوباره و دوباره 
هی بنویسی 
ننویس 
برایت اگر فکر کردن بهش سخت است 
ننویس 
اگر جان می‌کنی که مثل کسی بنویسی 
اصلا فراموشش کن 

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

سالمندان را دوست داشتم

سالمندان را دوست داشتم
اما سالمندی را نه
پیری همه چیز را از آدم میگرفت
از حافظه گرفته تا قوای جنسی
میدانی که دیگر آخر خطی
فعل هایت همه ماضی میشوند
تقریبا مانند میزبانی هستی که دوست دارد آزاد باشد
اما در عین حال میداند که به زودی کسی زنگ در را خواهد زد
منتظر مرگ بودن
بدتر از خود مرگ است

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی

چارلز بوکوفسکی

یه جایی آدم قید احساسش را می زند

یک جایی می رسد
که آدم دست به خودکشی می زند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند
نه قید احساسش را می زند

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی

چارلز بوکوفسکی

بگذاریم همه چیز همین طور بماند

بازوهای تان را نمی خواهم
شانه هایتان را نمی خواهم
من خودم را دارم
شما خودتان را دارید
بگذاریم همه چیز همین طور بماند
من در خانه ای قدیمی زندگی می کنم
جایی که هیچ چیز فریاد پیروزی سر نمی دهد
و تاریخ نمی خواند
جایی که هیچ چیز گلی نمی کارد
گاهی ساعتم میافتد پایین
گاهی خورشید من به تانک آتش گرفته ای می ماند
من ارتش هایتان را
نمی خواهم
ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

بر دیوارها انتظار کشیدن است

من حتی صدای کو ه ها را می شنوم
که روی کناره های آبی شان
بالا و پایین می پرند و قهقهه می زنند
و کمی پایین تر توی آب
ماهی ها گریه می کنند
و اشک شان رودخانه می شود
شب های مستی
به صدای آب گوش می دهم
و اندوه آن قدر عظیم می شود که
صدای ساعتم می شود
ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

مشکل مشروبات الکلی

زمانی که برای خود مشروب میریختم ، اندیشیدم
که مشکل مشروبات الکلی در این است
زمانی که اتفاق بدی میفتد
مینوشی تا فراموش کنی
زمانی که اتفاق خوبی میفتد
مینوشی تا جشن بگیری
و زمانی که هیچ اتفاقی نیفتاده
مینوشی تا اتفاقی بیفتد

اکولالیا | #چارلز_بوکوفسکی

چارلز بوکوفسکی

وقتی خدا تو را آفرید

وقتی خدا عشق را آفرید، ‌به خیلی‌ها کمکی نکرد
وقتی خدا سگ‌ها را آفرید، به سگ‌ها کمکی نکرد
وقتی خدا سیاره‌ها را آفرید،‌ کارش خیلی معمولی بود
وقتی خدا تنفر را آفرید، به ما یک چیز بدردبخور و استاندارد داد
وقتی زرافه را آفرید، مست کرده بود
وقتی خدا من را آفرید، خب من را درست کرده بود
وقتی میمون را آفرید، خوابش برده بود
وقتی موادمخدر را آفرید، نشئه بود
و وقتی خودکشی را آفرید، دلش بدجوری گرفته بود
وقتی تو را آفرید که توی تختت دراز کشیدی
می‌دانست چی کار می‌کند
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×