ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد
ادامه شعر
ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد
ادامه شعر
من نبودم
کسی در خانه ات را کوبید
من نبودم
کسی که به تو سلام داد
من نبودم
کسی که سالها عاشق تو بود
و هر کجا که میرفتی
دنبالت میکرد
دروغ گفتم
من بودم
من همان بودم که تو هیچ وقت نخواستی ببینی.
با این حال
آری ! من بودم که عاشق تو بودم
هنوز هم عاشقت هستم
حالا این را با صدای بلند فریاد می زنم
ادامه شعر
هنوز بدرود نگفته ای ، دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی
هر وقت که کاری نداری انجام دهی
تنها به من بیاندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره چشم هایت
و دلتنگی
اکولالیا | #جبران_خلیل_جبران
راه عشق سخت است و دشوار
هنگامی که عشق تو را به اشارتی فرا میخواند
رهرو عشق باش
عاشق شو
تیغهای نهفته عشق تو را خسته میکند
نوای عشق چنان تند باد شمال در باغ
رویاهای تو را آشفته میکند
اما عاشق شو
اکولالیا | #جبران_خلیل_جبران
امروز به پایان میرسد
از فردا برایم چیزی نگو
من نمیگویم :
فردا روز دیگریست
فقط میگویم :
تو روز دیگری هستی
تو فردایی
همان که باید به خاطرش زنده بمانم
اکولالیا | #جبران_خلیل_جبران
دوست من
آنچه مینمایم نیستم
آنچه هست لباسی است که به تن میکنم
لباسی که به دقت بافته شده تا مرا از سوالات تو
و تو را از کوتاهی و اهمال من محافظت کند
دوست من
آن “من دیگر” در خانهای از سکوت زندگی میکند و
همانجا برای همیشه باقی خواهد ماند
غیر قابل درک و دست نیافتنی
نه نمیخواهم آنچه میگویم باور کنی و نه به آنچه انجام میدهم اعتماد
چرا که کلمات من چیزی نیست جز افکار تو در صدا
و رفتار من نیز چیزی نیست الا آرزوهای تو در عمل
ادامه شعر
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم : عزیزم ، این کار را نکن
نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ؟
رویم را برگرداندم
حالا او رفته ، و من
تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم
نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم
نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است
گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای
من آن را سد نخواهم کرد
ادامه شعر
اکنون کجایی ای خود دیگر من؟
آیا در این سکوت شب بیداری؟
بگذار نسیم پاک
تپش و مهربانی جاودانهی قلبم را به تو برساند
کجایی ای ستاره زیبای من ؟
تیرگی زندگی مرا در آغوش کشیده
و اندوه بر من چیره گشته است
لبخندی در فضا بزن ؛ که خواهد رسید و مرا جانی دوباره خواهد دا
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمایتم خواهد کرد
ادامه شعر
من خوشحالم که خودم هستم
زیرا من شبیه تو نیستم
تو هم خوشحال باش که خودت هستی
چون اصلا ً شبیه من نیستی
برای همین است که ما میتوانیم با هم دوست باشیم
و چه خوب است دوستی دو تا آدم مثل ما
که اصلا ً شبیه هم نیستند
اما همدیگر را دوست دارند
ادامه شعر
من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم
تا از عشق سخن بگویم
اما وقتی دهان گشودم
زبانم بند آمده بود
پیش از آن که عشق را بشناسم
عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم
اما شناختن را که آموختم
کلمات در دهانم ماسید
و نواهای سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند
ادامه شعر
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑