اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 109 از 189

مارگوت بیکل

در راه جُلجُتا

در راه جُلجُتا،
در راه گانوسا،
در تمامی راهها سنگ‌هایی افتاده است؛
پاره‌سنگ‌هایی، تکه‌های تیزی، ریگی؛
برای پرتاب کردن،
یا بر آن فرو غلتیدن.
در راه جُلجُتا،
در راه گانوسا،
در تمامی راهها سنگ‌هایی افتاده است؛
که وا می‌داردمان که آهسته گام برداریم؛
بایستیم؛
به افتادگان یاری دهیم؛
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

وهم سبز / فروغ فرخزاد

تمام روز را در آئینه گریه می‌کردم
بهار پنجره‌ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیلهء تنهائیم نمی‌گنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی‌آفتاب را
آلوده کرده بود
نمی‌توانستم ، دیگر نمی‌توانستم
صدای کوچه ، صدای پرنده‌ها
صدای گمشدن توپ‌های ماهوتی
و های‌هوی گریزان کودکان
و رقص بادکنک‌ها
که چون حباب‌های کف صابون
در انتهای ساقه‌ای از نخ صعود می‌کردند
و باد، باد که گوئی
در عمق گودترین لحظه‌های تیرهء هم‌خوابگی نفس می‌زد
حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا
فشار می‌دادند
و از شکاف‌های کهنه ، دلم را بنام می‌خواندند
ادامه شعر

سید علی صالحی

همه چیز را از من گرفته‌اند

در ازدحام این همه ظلمت بی‌عصا
چراغ را هم از من گرفته‌اند
اما من
دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید.

در تکلم کورباش کلمات
چشم‌های خسته مرا از من گرفته‌اند
اما من
اشاره به اشاره
از حیرت بی باور شب
به تشخیص روشن روز خواهم رسید
پس زنده باد امید.

در تحمل بی تاب تشنگی
میل به طعم باران را از من گرفته‌اند
اما من
شبنم به شبنم
از دعای عجیب آب
به کشف بی‌پایان دریا رسیده‌ام
پس زنده باد امید.
ادامه شعر

ولادیمیر مایاکوفسکی

می‌ترسم از یاد ببرم اسمت را

می‌ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران
که می‌ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه‌ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما
همیشه پاس خواهم داشت
جسمت را
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

نشانی خانه خویش را گم کرده‌ایم

نشانی خانه خویش را گم کرده‌ایم
لطف بنفشه را می‌دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی‌کنیم
ما نمی‌دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه‌ای را به خاک سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
ادامه شعر

جبران خلیل جبران

تو ضمیر آگاه را می شنوی

تو بیش از آنچه من قادر به گفتن باشم
به من گوش می دهی
تو ضمیر آگاه را می شنوی
تو با من به جاهایی می روی که
کلمات من قادر به بردن تو به آنجاها نیستند
ادامه شعر

جبران خلیل جبران

من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام

گاهی
تو حتی لب به سخن نگشوده ای
و من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام

اکولالیا | #جبران_خلیل_جبران

شل سیلور استاین

عاشق بودن بهتر است یا عاشق نبودن؟

آیا ماجرای عمه مرا شنیده اید ؟
عمه من همیشه تنها بود
خیلی هم زیاد گریه می کرد
همه می گفتند علتش این است که هیچ وقت عاشق نشده
بعد عمه ام عاشق شد
اما حالا بازهم گریه می کند
چون می ترسد معشوقش ترکش کند
حالا نمی دانم عاشق بودن بهتر است یا عاشق نبودن ؟
ادامه شعر

دنیس بروتوس

زعفران و ترنج و خون

زعفران و ترنج و خون
این چنین
در سپیده‌دمان پیش در آسمان نشت می‌کردند.
در کامیون ارتشی به سوی زندان رفتن
از میان میله‌ها روز جزیره را نگریستن
و چه بسیار روزها پیش از آن.
خشمی سرخ از ذهنم برون می‌تراود
چون جویباری از خون
آه، رفیقانم کی به‌خود خواهند آمد؟
ادامه شعر

جبران خلیل جبران

اینک تو کجا هستی ای یار من

اینک تو کجا هستی ای یار من
آیا به مانند نسیم شب زنده داری می‌کنی ؟
آیا ناله و فریاد دریاها را می‌شنوی ؟
و آیا به ضعف و خواری من می‌نگری ؟
و از شکیبایی‌ام آگاهی ؟
کجا هستی ای زندگی من
اینک تاریکی مرا در آغوش گرفت و اندوه بر من غلبه یافت
در هوا لبخند بزن تا زنده شوم
ادامه شعر

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×