اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 171 از 189

قیصر امین پور

بچه ها آرزوی من این است

صبح یک روز سرد پاییزی
روزی از روزهای اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز
جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها غرق گفتگو بودند
بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست!
باز انگار زنگ انشا بود

تا معلم ز گرد راه رسید
گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم
آرزوی شما در آینده
ادامه شعر

شل سیلور استاین

این پلنگ چه مغرور به نظر می رسد

این پلنگ چه مغرور به نظر می رسد
چه کلاهی سرش گذاشته
با آن خالهای تنش
فکر می کند خیلی قشنگ است
حتماً از زندگی اش کاملاً راضی است
بیچاره پلنگ
نمی داند که من او را با مدادم روی کاغذ کشیده ام
و هر وقت بخواهم می توانم او را پاک کنم
اما وای
قبل از این که پاکنم را پیدا کنم
حس می کنم حالم دارد به هم می خورد
نکند یک نفر هم دارد مرا پاک می کند

اکولالیا | #شل_سیلور_استاین

تی جو ناکامورا

روز زمستانی

روز زمستانی
برای کبوترها دانه بخر
اصرار کودک

باران زمستان
دست و دلباز می‌شود
پمپ چاه

روی پل
سوت کشدار کشتی
مه زمستانی

مه سپید
زودتر سرد می‌شود
چای در تنهایی

در زمستان
هویج هم بزرگ می‌شود
با زخم‌هایش

اکولالیا | #تی_جو_ناکامورا

فاطمه اختصاری

شهر شلوغی که خودت را گم کنی تویش

شهر شلوغی که خودت را گم کنی تویش
شهری که هی زیر دماغت می زند بویش
خاموش، ته سیگارها افتاده هر سویش
دارد نگاهت می کند چشمان ترسویش

دیگر چرا غم می خوری؟ حالا که تهرانی

بر پشت بام خوابگاهم، ساعتِ ۸ است
پیراهن و شلوار خیسم داخل طشت است
دنیایم از چیزی لزج انگار آغشته ست
چیزی که در من به زمان حال برگشته ست

هی فاطمه! از اینکه اینجایی پشیمانی؟
ادامه شعر

شل سیلور استاین

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی، زمانی از آن تو باشم
واگر نمی توانم گاهی، زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو می گویی، کنار تو باشم
اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم
اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم
اما مرا اینطوری ترک نکن
بگذار دست کم چیزی باشم

اکولالیا | #شل_سیلور_استاین

سید علی صالحی

این پیراهن بنفش

چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی
این پیراهن بنفش
این همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،
این چند حبه‌ی قند در کنج روسری
قابِ عکسی کهنه
بر رَف گل‌اندود بی‌آینه،
و جستجوی خط و خبری خاموش
در ورق‌پاره‌های بی‌نشان
که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود برده است.
دیدی!
دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بی‌فردا گمت کردم
دیدی در آن دقایق دیر باورِ پر گریه گمت کردم
دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی
ادامه شعر

سهراب سپهری

چترها را باید بست

چترها را باید بست 
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد،نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.

ادامه شعر

فاضل نظری

از باغ می ‌برند

از باغ می ‌برند چراغانی ‌ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ‌ات کنند

پوشانده ‌اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می ‌برند که زندانی ‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می ‌روی
شاید به خاک مرده ‌ای ارزانی ‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ‌ای بترس که شیطانی ‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ‌ای است که قربانی ‌ات کنند

اکولالیا | #فاضل_نظری

فاطمه اختصاری

دریچه باز شد و آخرین پرنده پرید

دریچه باز شد و آخرین پرنده پرید
الف به فکر پراکندگی پرها بود

اگرچه هیچ کسی برنگشت «رفتن» را
هنوز منتظر آخرین خبرها بود

الف ادامه ی حرفی نگفته از تو نبود
الف اشاره ی دستی به دوورترها بود

نشست و خیره به خط های آخرین نامه
اگرچه هیچ کسی برنگشت در وا بود!

دریچه باز شد و دست رفت توی قفس
تو داشتی تلفن را جواب می دادی
ادامه شعر

رسول یونان

زندگی در اعماق امن است / رسول یونان

زندگی در اعماق امن است
اما زیبا نیست
ماهیانی که در اعماق زندگی می‌کنند
صید نمی‌شوند
اما طلوع آفتاب را هم نمی‌بینند
کشتی‌ها را نمی‌بینند
حالا اسبی زیبا
پا به دریا می گذارد
او را نیز نخواهند دید
بله، زندگی در اعماق غم‌انگیز است

اکولالیا | #رسول_یونان

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×