از تمام راز و رمز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف سادهی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی
راستی
دلم
که می شود
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
از تمام راز و رمز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف سادهی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی
راستی
دلم
که می شود
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
نه!
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کند…
ادامه شعر
انگار مدتی است که احساس میکنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشتهام
احساس میکنم که کمی دیر است
دیگر نمیتوانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند
فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی
آه
مردن چه قدر حوصله میخواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
ادامه شعر
مردم همه
تو را به خدا
سوگند میدهند
اما برای من
تو آن همیشهای
که خدا را به تو
سوگند میدهم
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی…
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا
اما
ادامه شعر
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
ادامه شعر
اول آبی بود این دل آخر اما زرد شد
آفتابی بود ابری شد سیاه و سرد شد
آفتابی بود ابری شد ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف عین آینه
آه این آینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هرچه با مقصود خود نزدیکتر می شد نشد
هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد شد
هرچه روزی آرمان پنداشت حرمان شد همه
هرچه می پنداشت درمان است عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت خنجر زد و نامرد شد ؟
ادامه شعر
صبح یک روز سرد پاییزی
روزی از روزهای اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز
جمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها غرق گفتگو بودند
بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست!
باز انگار زنگ انشا بود
تا معلم ز گرد راه رسید
گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم
آرزوی شما در آینده
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑