اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "ستاره صالحی" (صفحه 2 از 2)

سید علی صالحی

تو در کنج خانه و من رو به راهی دور

چقدر دلم برای عبور از خواب این همه دیوار گرفته است!
هیچ وقتی از این روزگار
من این دیوارهای بی دریچه را دوست نداشته‌ام!
هیچ وقتی از این روزگار
من این همه غمگین نبوده‌ام.
راستش را بخواهید
زادرود من اصلا شب و دیوار و گریه نداشت،
ما همان اوایل غروب قشنگ
رو به آسمان آشنا می‌رفتیم و
صبح زود
باز با خود آفتاب، آشناتر برمی‌گشتیم
لحاف شب از سوسوی ستاره سنگین بود
ما خوابمان می‌برد
ما میان همان گفت و لطف خدا خوابمان می‌برد
ما ارزش روشن رویا را نمی‌دانستیم
کسی قطره‌های شوخ باران را نمی‌شمرد
ما به عطر علف می‌گفتیم: سبز
طعمِ آسمانیِ آب هم آبی بود
و ماه، بلور بی‌اعتنا به ابر،
که برای تمام مسافران پا به راه نور ترانه می‌خواند.
ما هم به دیدن باران و آینه عادت کرده بودیم
یکی‌یکی می‌آمدیم
بعضی کلمات را از سرشاخه‌های ترد زمان می‌چیدیم
بعد حرف می‌زدیم، نگاه می‌کردیم
چم و راز لحظه‌ها را می‌فهمیدیم،
تا شبی که ناگهان آینه شکست
و سکوت
از کوچه‌ی خاموش کلمات
به مخفی‌گاه گریه رسید.
حالا سهم من از خواب آن همه خاطره
چهل سال و چند چم و هزار راز ناگفته است،
حالا برو، یعنی اگر برویم بهتر است،
صبح، ساکت است
دیوارها، بی‌دریچه
تو در کنج خانه و من رو به راهی دور

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

سید علی صالحی

دیدی هوا روشن شد

حدس می‌زنم که هوا روشن‌تر خواهد شد
مردم، آسوده
آسمان، آبی
ماه بی‌خیال و
ستاره به خواب
و من که باز با همین سیگار لعنتی
راه خود را خواهم رفت
بعدها می‌فهمید
یعنی یکی‌یکی می‌آیید
بالای مزار ماه می‌نشینید
و آهسته می‌گویید
این شعرِ ساده از تو نبود
آسمان یادت داد
گاه باید از شدت سادگی
به ستاره رسید

دیدی هوا روشن شد
مردم،‌ آسوده
آسمان،‌ آبی

حالا فقط یکی دو صبح دیگر تحملم کنید
پشت سرم، صدای پرپر پروانه می‌آید
ماه می‌آید، یک سلسله ستاره ستاره‌ی روشن
حتی یک عده هنوز
دیدی هوا روشن شد

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

سید علی صالحی

همین چند چراغِ ناامید

بلکه دعای دل شکسته‌ی همین چند چراغ ناامید
آ‎وازی تازه از ترانه‌های تو باز آورد،
ورنه با هق‌هق بسیار این بی‌امان
هیچ ستاره‌ای از سفرهای دور دریا
به آسمان برنمی‌گردد!
دارم خودم را تکرار می‌کنم،
اصلا بیا معامله را تمام کن!
چقدر باید ببوسمت
تا کتاب این همه گریه بسته شود؟
تا هق‌هق این همه آدمی.تمام!؟

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی

سید علی صالحی

ما ساکت و خاموش نگاهت می‌کنیم

می‌روی، برمی‌گردی، قدم می‌زنی
ما نشسته‌ایم
ما ساکت و خاموش نگاهت می‌کنیم
انگار بوی کبریت و کبوتر سوخته می‌آید
می‌گویی یک نفر اینجا
این گل سرخ را بوییده است
یک نفر اینجا بوی بوسه می‌دهد
یکی از میان شما خواب ستاره دیده است.
ما می‌ترسیم
خاموشیم
نگاهت می‌کنیم
فقط یکی از میان ما آهسته می‌پرسد:
سردت نیست؟!
بفرما کنار سنگچین روشن رویا!
همه‌ی ما اهل همین حوالی غمگینیم،
نگران آسمان اخم‌کرده‌ی بی‌کبوتر نباش
فردا حتما باران خواهد آمد.
ادامه شعر

سید علی صالحی

حس می‌کنم باید به کوچه بیایم

بی‌پرده بگویم
دلم می‌خواهد از پشت این پرده بپرسم
مگر مرده‌ی ماه را به خانه آورده‌اند
که این همه غمگین به آسمان نگاه می‌کنید؟!
اما می‌ترسم
من از اعتماد برهنه به آسمان می‌ترسم.
عجیب است
میان این همه شدآمدِ عادی
من از هر سوی این صفوف آشنا که نگاه می‌کنم
فقط رخسار خسته‌ی مردگان خویش را می‌شناسم!
ادامه شعر

سید علی صالحی

اصلا چه کار به کار من دارید ؟

اصلا چه کار به کار من دارید ؟
دارید رو به دریا از دریا سخن می‌گویید ؟
من که سالهاست از پی پسینی خلوت
از خواب شما و تعبیر همین چرت و پرت بودن بریده‌ام.
ولم کنید بروم سیگاری بگیرانم
بروم کنار خیابان از کسی ساعت قرار دریا را بپرسم
بروم بگویم سرکار خانم زیبا،‌ چرا تنها ترانه می‌خوانید
من هم بلدم زندگی کنم
به خدا من شاعرتر از بعضی بزرگان، به باران نگاه کرده‌ام
خب دوست دارم که از حرف آدمی
یا وهم آسمان فاصله بگیرم
این مشکل من است
به شما چه مربوط که ما پاکیزه از آواز عشق زاده می‌شویم
سرشت ستاره همین است
همانطور که مثلا سرشت سنگ.
ادامه شعر

سید علی صالحی

این پیراهن بنفش

چه بوی خوشی می‌دهد این جامه‌ی قدیمی
این پیراهن بنفش
این همه پروانه‌ی قشنگ در قابِ نامه‌ها،
این چند حبه‌ی قند در کنج روسری
قابِ عکسی کهنه
بر رَف گل‌اندود بی‌آینه،
و جستجوی خط و خبری خاموش
در ورق‌پاره‌های بی‌نشان
که گمان کرده بودم باد آن همه را با خود برده است.
دیدی!
دیدی شبی در حرف و حدیث مبهم بی‌فردا گمت کردم
دیدی در آن دقایق دیر باورِ پر گریه گمت کردم
دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی
ادامه شعر

سید علی صالحی

آسمان هم که بارانی‌ست

حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و من نمی‌دانستم
دردت به جان بی‌قرار پر گریه‌ام
پس این همه سال و ماه ساکت من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرف ما بسیار،
وقت ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست … !
ادامه شعر

سید علی صالحی

ماه قبیله ای غمگین است

شب ز مهریر و
زمستان
تمام سال
ماه قبیله ای غمگین است
که از تماشای این سیاره کبود
پیر می شود،
و کسانی از کوچه های بالاتر
آفتاب را به بهای نانی
گروگان گرفته اند
گویا به جست و جوی سوسی اندکی
پریشانند و من نمی دانم
جفتی ستاره در پس این شب پنهان
سرگرم علاقه اند
من یقین دارم که روشنایی نطفه خواهد بست

ادامه شعر

سید علی صالحی

به همین سادگی

به یاد آر!
سال زلال یقین و یگانگی را به یاد آر،
سال انسان و آینه را،
سالی که عاشقانِ سرشار
به جست و جوی تفسیر تازه ی «دوست داشتن»
از غزل غم زده ی چشم هایت
مددی می جستند
ادامه شعر

Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×