اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "فروغ فرخزاد" (صفحه 2 از 3)

فروغ فرخزاد

در حباب کوچک

در حباب کوچک
روشنائی خود را می‌فرسود
ناگهان پنجره پر شد از شب
شب سرشار از انبوه صداهای تهی
شب مسموم از هرم زهرآلود تنفس‌ها
شب…

گوش دادم در خیابان وحشت زدهٔ تاریک
یک نفر گوئی قلبش را
مثل حجمی فاسد
زیر پا له کرد
در خیابان وحشت زدهٔ تاریک
یک ستاره ترکید
گوش دادم…

ادامه شعر

فروغ فرخزاد

شکوفه‌ی اندوه

از ساندکلاود بشنوید. (شاید نیاز به فـیلـترشـکن دارد) 👇

شادم که در شرار تو می‌سوزم
شادم که در خیال تو می‌گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی‌زوال تو می‌گریم

پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره‌ی دیگر نیست

ادامه شعر

فروغ فرخزاد

کاش بر ساحل رودی خاموش

کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم

چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم

کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانهٔ تو

خفته بر هودَج موّاج نسیم
می گذشتم ز در خانهٔ تو

کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم

ادامه شعر

فروغ فرخزاد

عروسک کوکی

بیش از اینها ، آه ، آری 
بیش از اینها میتوان خاموش ماند 
میتوان ساعات طولانی 
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت 
خیره شد در دود یک سیگار 
خیره شد در شکل یک فنجان 
در گلی بیرنگ ، بر قالی 
در خطی موهوم ، بر دیوار 
میتوان با پنجه های خشک 
پرده را یکسو کشید و دید 
در میان کوچه باران تند میبارد 
کودکی با بادبادکهای رنگینش 
ایستاده زیر یک طاقی 
گاری فرسوده ای میدان خالی را 
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید 
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

معشوق من

معشوق من
با آن تن برهنه بی‌شرم
بر ساق‌های نیرومندش
چون مرگ ایستاد.

خط‌های بی‌قرار مورب
اندام‌های عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال می‌کنند.
معشوق من
گوئی زنسل‌های فراموش گشته است
گوئی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواری‌ست
گوئی که بربری
در برق پر طراوت دندان‌هایش
مجذوب خون گرمِ شکاری‌ست.
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

باد ما را با خود خواهد برد

باد ما را با خود خواهد برد
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

تنها صداست که می ماند

چرا توقف کنم،چرا؟
پرنده ها به ستوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی می‌چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می‌رسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می‌شوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمی‌گنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگ های حیات می‌گذرد
ماه کیفیت محیط کشتی زهدان
سلول های فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذره های زمان خواهد شد
چرا توقف کنم؟
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

کسی که مثل هیچکس نیست

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
بگویم اگر دروغ
من خواب آن ستاره ی قرمز را
که خواب نبودم دیده ام وقتی
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست ، مثل انسی
نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

بعد از تو

ای هفت سالگی
ای لحظه های شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمی گفت ، هیچ چیز بجز آب ، آب ، آب
در آب غرق شد
ادامه شعر

فروغ فرخزاد

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصل‌ها را می‌دانم
و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ادامه شعر

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×