اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "یدالله گودرزی" (صفحه 3 از 4)

آخرین عقاب

گرداگردت را رویا فراگرفته است
از موهایت
ابرها عبور می کنند
و بارانها می بارند !
شانه های برفی ات
در مه فرو رفته است
و سکوتی وهم انگیز
سرتاسر این حوالی را
در بر گرفته است
ادامه شعر

ای پاریس بارانی

سرشاری از احساس ای پاریس بارانی
وقتی که از آرامش و از عشق می‌خوانی

در روزهایت چکه چکه می‌چکد خورشید
شب‌های تو چون تکّه‌های روز نورانی

با رقص نور و شور آدمها سرت گرم است
“ایفل” برایت صحنه را کرده چراغانی

در تو هزاران چون ونوس غرق تماشایند
سرشاری از استوره های ناب یونانی

درپیش چشم عاشقان، جاری ست رود سِن
هر آدم عاشق می شود اینجا به آسانی!
ادامه شعر

ای بهار بی‌قرار

ای بهار!
ای بهار بی‌قرار!
ای شکفته در تمام لحظه های پر غبار!
سر به راه مقدم شکوهمند تو
دستهای پینه دار
چشمهای پر فروغ انتظار
جا مه ها ی وصله دار
ای بهار!
سربزن به آبشار
سر بزن به کوهسار
سربزن به شاخه های خشک بی شمار
در میان این همه نگاه منتظر
یک جهان جوانه ونسیم وگل بیار!

اکولالیا | #یدالله_گودرزی

زیبایی چشمان تو حاشاشدنی نیست

زیبایی چشمانِ تو حاشاشُدنی نیست
این چشمه ی راز است که معناشدنی نیست

آیینه که آیینِ زلالی ست مرامش
در معرض ِ چشمانِ تو پیداشدنی نیست

از چارطرف ظلمتِ موی تو وزیده است
این یک شبِ محض است که فرداشدنی نیست

پلکی بزن ای ماه که عُشّاق بریدند
این پنجره ی بسته چرا واشدنی نیست؟!

نیلوفرِ این حنجره در خویش تپیده است
این بُغضِ گلوگیر شکوفاشدنی نیست

ای کاش که آن وعده ی دیرینه بیاید
این آرزوی سوخته امّا شدنی نیست

« ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم»
این گمشده در گمشده پیداشدنی نیست…!

اکولالیا | #یدالله_گودرزی

با من بگو که همره من پیر می شوی

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی
یا آنکه بینِ راه، ز من سیر می شوی؟

ای ماهِ دوردستِ من، ای ماهیِ گُریز!
کی در میانِ بِرکه به زنجیر می شوی؟!

چون چکه ای ز نور، درآیینه می چِکی
آنگاه مثلِ آینه تکثیر می شوی

رویای صادقی که سرانجام می رسی
یک خوابِ عاشقانه که تعبیر می شوی

چین می خورَد نگاهِ غم انگیزِ آینه
وقتی ز دستِ آینه دلگیر می شوی
ادامه شعر

تو اولین روز بهاران

تو اولین روز بهاران
من آخرین روزم
از اسفند
من با تو ام نزدیک نزدیک
تو
اندازه ی یک سال از من دور!

اکولالیا | #یدالله_گودرزی

کرگدن پوستی از وحشت سرما دارد

کرگدن پوستی از وحشت سرما دارد
کرگدن چشم به سرسختی فردا دارد!

می کشد طالع تنهایی خود را بر دوش
گرچه انگار تنی سخت شکیبا دارد

کرگدن بُهت زمان است که با اندوهش
روی پیشانی تبدار زمین جا دارد

توی یک دشت که از هر هیجانی خالی است
کرگدن، کوه تر از کوه، تماشا دارد!

کرگدن این من تنهاست که در چشمانش
بغض یک نسل فروریخته را می بارد…!

اکولالیا | #یدالله_گودرزی

از قاب خود بیرون بزن ای مرد تکراری

از قاب خود بیرون بزن ای مرد تکراری !
تا مثلِ چشمه بارها از خود شوی جاری

پرواز کن، پرواز کن، از آسمان بگذر
تا دست در دست خدای خویش بگذاری

از هفت وادی، هفت منزل، هفت شب رد شو !
تا مست گردی زالتذاذ کشف بیداری..

در غارهای روح خود چلّه نشینی کن
تا صاف گردی چون شراب ناب درباری

آنگاه تا با جوشش دریای پنهانت
از ژرفنای اندرونت پرده برداری
ادامه شعر

چشمان من شبیه تو هرگز ندیده است

چشمان من شبیه تو هرگز ندیده است
قربان آن کسی که تو را آفریده است !

تو مثل آن بلور روانی که آسمان
از شهد وشیرو شعر تورا پروریده است

یا آن که دست معجزه ساز خدا تو را
از روی کاردستی شیطان کشیده است!

گویی ازآب و آتش و باد و خیال و خاک
یک قطره روی بوم حقیقت چکیده است

شاید خدا برای تمام فرشتگان
پیغمبری به نام شما برگزیده است

شیرین که ماهپاره ی زیبای قصه هاست
پیش طلوع روی تو حیرت دمیده است
ادامه شعر

درد جاودانگی

مردان برای جاودانگی می جنگند
ماه را فتح می کنند
می نویسند
کشور گُشایی می کنند
می کُشند و کُشته می شوند…
اما زنان برای جاودانگی کافی ست
معشوقِ شاعری شوند
تا نام و یادشان را در شعر
جاودانه کند

اکولالیا | #یدالله_گودرزی

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×