اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

صفحه 94 از 189

محمدعلی بهمنی

باید به فکر تنهایی خودم باشم

باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم
در پارک
به جز درخن
هیچ کس نیست
روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خومان می‌افتم
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

بوسیدمش

بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم

اکولالیا | #احمدرضا_احمدی

احمدرضا احمدی

چنان چشمانش به چشمان من شباهت داشت

چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه یکدیگر را
گم می‌کردیم

اکولالیا | #احمدرضا_احمدی

احمدرضا احمدی

یک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو

یک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران می بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری

اکولالیا | #احمدرضا_احمدی

احمدرضا احمدی

آماده بودم در صبح

آماده بودم
در صبح
برای ریختن باران در لیوان
گریه کنم

اکولالیا | #احمدرضا_احمدی

احمدرضا احمدی

از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم
مرا نام تو کفایت می‌کند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که می‌دانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاس‌هایی را
که بر گیسوان آویخته‌ای
ادامه شعر

سید علی صالحی

همگان به جستجوی خانه می‌گردند

ری‌را …!
همگان به جستجوی خانه می‌گردند،
من کوچه‌ی خلوتی را می‌خواهم
بی ‌انتها برای رفتن
بی ‌واژه برای سرودن

و یادهای سالی غریب
که از درخت گفتن
هزار بوسه‌ی پاسخ می‌طلبید!
ادامه شعر

احمدرضا احمدی

من بسیار گریسته‌ام

من بسیار گریسته‌ام 
هنگام که آسمان ابر است 
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم.

من بسیار زیسته‌ام
اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه‌های گیلاس بی‌هراس
بی‌محابا
ببینم
این خواب‌ها که در این اتاق آشفته است
مدام مرا با شتاب از خانه بیرون می‌برد
بندرت از پنجره کوچه را نگاه می‌کنم
که ولگردان یک دیگر را
پند می‌دهند که امروز برای
ماندن در کوچه کافی است.

ادامه شعر

میخائیل لرمانتاف

رویا

در ژرفای دره‌ی داغستان
گرمای ظهر بود و
من
ناجُنب به زخم گلوله‌ای
افتاده بودم
از شکاف عمیق سینه‌ام
هنوز بخار برمی‌خواست
و خونم
قطره قطره سر ریز می‌کرد
افتاده بودم تنها
بر شن‌های دره
و مرا صخره های بلند در میان داشت
آفتاب به شعله‌ی سوزانش
بر تارک آن‌ها می‌تابید
و بر من هم
که در خواب مرگ بودم
آتش می‌پاشید
پس آنگاه به رؤیا دیدم
چراغ های تابانی را
بر سفره‌ی سوری که در دیارانم به پا بود
و در پوشش گل‌ها، زنانی آمدند
ادامه شعر

ریچارد براتیگان

۳۰ سنت، ۲ بلیت، عشق

سخت تو فکر تو
سوار اتوبوس شدم،
۳۰ سنت کرایه را دادم و از راننده
۲ تا بلیت خواستم،
پیش از آن‌که یادم بیاد
تنها هستم.

« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×