می توانم در اندوه دست و پا بزنم
در همه ی برکه هایش
به آن عادت کرده ام
اما کوچک ترین تکان خوشی
پاهایم را سست می کند
و همچون مستان راهم را نمی شناسم
مگذار کسی خنده ای کند
مستی ام از آن شراب تازه بود
همین!
ادامه شعر
می توانم در اندوه دست و پا بزنم
در همه ی برکه هایش
به آن عادت کرده ام
اما کوچک ترین تکان خوشی
پاهایم را سست می کند
و همچون مستان راهم را نمی شناسم
مگذار کسی خنده ای کند
مستی ام از آن شراب تازه بود
همین!
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑