از ساندکلاود بشنوید. (نیاز به فـیلـترشـکن دارد) 👇

شتاب کردم که آفتاب بیاید 
نیامد 
دویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت 
که آفتاب بیاید 
نیامد 
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند 
که آفتاب بیاید 
نیامد 
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم، 
شبانه روز دریدم، دریدم 
که آفتاب بیاید 
نیامد 

ادامه شعر